علی داودی | ||
|
خبرآنلاین نوشت: با کشف قسمتهایی از مغز که مسئول احساس معنویت و تعالی است، مرز بین مغز جسمانی و روح بشر کمرنگ میشود. آیا این کشف میتواند جدال قدیمی علمگرایان و معنویتگرایان را در رابطه روح و جسم پایان بخشد؟ در طول تاریخ علم و فلسفه، اغلب مغز علمی را از مفهوم معنویت و روح جدا میدانستهاند. تا جایی که علمگراها عملکردهای انسان را به مغز نسبت میدادند و معنویتگراها وجود روحی جدا از جسم را مسلم میدانستند. اما مطالعات جدید این مرز را برداشتهاند. به نظر میرسد حتی مسئول احساس تعالی و معنویت هم، قسمتهای خاصی از مغز باشد، چرا که مطالعه جدیدی در ایتالیا برای اولین بار نشان داده که برداشتن قسمتهای خاصی از مغز، میتواند احساس آرامش درونی را بالا ببرد. به گزارش نیچر، عصبشناس شناختگرایی به نام کازیمو یورگسی از دانشگاه یودین به اتفاق همکارانش مطالعهای را بر روی افرادی که مبتلا به تومور مغزی بودند انجام دادند تا احساسات آنها را قبل و بعد از عمل برداشتن تومور بررسی نمایند. طی سه تا هفت روز بعد از جراحی، کسانی که در قسمت پشتی مغز، در قشر آهیانه تومور داشتند، احساس تعالی بیشتری را گزارش کردند. اما در مورد بیمارانی که در قسمتهای جلویی مغز تومور داشتند، چنین احساسی را گزارش نکردند. به گفته یکی از همکاران مطالعه، سالواتوار اگلیوتی که او هم عصبشناس شناختگرا در دانشگاه اسپینزای رم است، احساس تعالی همیشه با فیلسوفها و فلسفه همراه بوده و این اولین باری است که یک مطالعه علمی این قدر به این مفهوم نزدیک میشود. وی میافزاید: «ما به سراغ یک پدیده پیچیده رفتهایم که به نظر میرسد جوهر انسانیت و جزیی از بشر بودن است.» این پژوهشگران دو بخش از مغز را شناسایی کردهاند که وقتی تخریب میشوند، احساس معنویت در فرد بالاتر میرود: یکی سمت چپ قسمت تحتانی لوب آهیانه و دیگری سمت راست شکند زاویهای. این دو قسمت که در بخشهای پشتی مغز قرار دارند، مسئول ادراک ما از بدنهایمان در ارتباط فضایی با دنیای خارجی هستند. به گفته این پژوهشگران، نتایج مطالعه آنها ارتباط بین تجربه عرفانی و معنوی و احساس جدا شدن از جسم را تایید میکند. پژوهشگران دو بخش از مغز را شناسایی کردهاند که وقتی تخریب میشوند، احساس معنویت در فرد بالاتر میرود: یکی سمت چپ قسمت تحتانی لوب آهیانه و دیگری سمت راست شکند زاویهای. یورگسی در این باره میگوید: «شگفتانگیزترین قسمت ماجرا، سرعت تغییر بود. کشف ما نشان میدهد برخی رگههای شخصیتی پیچیده از آن چه تاکنون خیال میکردیم سادهتر هستند.» علم معنویت در این مطالعه با 88 بیمار مبتلا به تومور مغزی در ناحیههای متفاوتی از مغزشان، مصاحبه شده است. از این افراد، 20 نفر تومور خوشخیم داشتند و در عمل جراحی هیچ بخشی از مغزشان برداشته نشد. همه این 88 نفر قبل از عمل جراحی خود در مورد عقاید و عادات مذهبی شان مورد مصاحبه قرار گرفتند و سپس به یک سری سوال بله یا خیر جواب دادند که میزان احساس معنویت را در آنها ارزیابی میکرد. این سوالها که در یک پرسشنامه تنظیم شده بودند، سه مولفه مهم احساس تعالی را میسنجیدند: گم کردن خود در یک لحظه، احساس ارتباط و اتصال با سایر افراد و طبیعت، و اعتقاد به یک قدرت برتر. برای مثال: "من گاهی آنقدر مسحور کاری که انجام میدهم میشوم که در یک لحظه احساس گم شدن میکنم، انگار از زمان و مکان جدا شده باشم". و یا: "من گاهی احساس میکنم آنقدر به طبیعت متصلم که حس میکنم همه چیز بخشی از یک موجود زنده است و از هم جدا نیستند". سپس پژوهشگران به دقت قسمتهایی از مغز بیمار که طی عمل جراحی از بین رفته بود را مشخص کردند. مطالعات قبلی نشان داده بودند که قسمتهای گستردهای از مناطق لوبهای پیشانی و آهیانهای مغز با اعتقادات مذهبی مرتبطند. اما معنویت و احساس تعالی دقیقا به همان مناطق مربوط نیست. در گذشته هم عصبشناسان دیده بودند که برخی بیماران بعد از آسیب مغزی دچار تغییر در احساس معنویت میشوند اما همیشه از آن فاصله گرفته بودند و به آن نپرداخته بودند. ریک وندنبرگ عصبشناس دانشگاه لیون در بلژیک در مورد این مسئله میگوید: «ما همیشه از این تغییر فاصله گرفتیم، نه به این دلیل که اهمیتی ندارد، بلکه به این دلیل که خیلی شخصی و خصوصی است.» به اعتقاد وندنبرگ، این مطالعه جدید بسیار جذاب است اما مانند اغلب مطالعات پیشگام، سوالات فراوانی را بدون جواب میگذارد. به نظر او باید این نتایج را با احتیاط تفسیر کرد چون احتمال این که مسئلهای مثل معنویت را بتوان تنها در دو قسمت مغز جای داد خیلی کم است. اندازهگیری دشوار احتمالا دشوارترین قسمت این مطالعه، نحوه اندازهگیری احساس تعالی بوده است. به گفته ریچارد داویدسون، عصبشناس دانشگاه ویسکانسین مادیسون، خیلی مهم است که بدانیم این مطالعه بر پایه تغییراتی در اظهارات شخصی افراد صورت گرفته است که گاهی موارد عجیب و غریبی هم در آنها وجود دارد. وی میافزاید: «در آینده این مسئله مهم خواهد بود که چرا آسیب قشر لوب آهیانه مغز باعث تغییر در این مقیاس میشود.» وندنبرگ نیز در این باره میگوید: «احساس تعالی یک مفهوم انتزاعی است و افراد نسبت به معانی کلمات نگرشهای متفاوتی دارند.» به اعتقاد وی، استفاده از گزارشهای فردی بیماران همیشه راه دقیقی نیست. از این دیدگاه، برای ارزیابی معنویت و احساس تعالی در مطالعات بعدی، استفاده از رفتارهای خاص و افکار و احساسات مخصوصی که این رفتار را شکل میدهند، گام بعدی خواهد بود. خود یورگسی میخواهد در مطالعات آینده سایر جنبههای معنویت را بررسی کند و ببیند که این تغییرات برای چه مدتی در بیمار باقی میمانند. وی همچنین میخواهد قسمتهای کشف شده مغز در این مطالعه را در مغز افراد سالم تحریک کند و ببیند میتوان از این طریق، تغییرات فوری در احساس تعالی افراد ایجاد کرد یا نه. به اعتقاد وی روزی خواهد رسید که بتوان با تحریک بخشهای خاصی از مغز بیماران عصبشناختی یا روانشناختی، احساس تعالی و معنویت را در آنها افزایش داد. [ یکشنبه 88/11/25 ] [ 3:18 عصر ] [ علی داودی ]
[ نظرات () ]
برج آزادی که در زمان خود شهیاد نام داشت و یادمانی برای دو هزار و پانصد سال شاهنشاهی ایران بود، خیلی زود نماد دروازه گونه تهران و ترجمان معمارانه ایران مدرن شد، این بنا اکنون سی و شش ساله است و در حالی که با یک چرخش بزرگ، نماد انقلاب سال ?? تلقی می شود، فرسوده از گذر زمان و رنجیده از بی مهری کسان، خود را نیازمند مرمت می یابد. با این حال دست بردن در مجموعه ای که ایرانیان سخت بدان خو گرفته اند وخارجیان، ایران امروزی را با تصویرش می شناسند، کاری ساده و خالی از حرف و حدیث نیست.
[ جمعه 88/11/23 ] [ 8:28 صبح ] [ علی داودی ]
[ نظرات () ]
تمریناتی را بطور عام برای مبتلایان به آرتروز ناحیه زانو پیشنهاد می کنیم.ذکر این نکته ضروری است که این تمرینات باید حتماًبا نظارت متخصص امر صورت پذیرد و نباید در انجام تمرینات زیاده روی و افراط شود. ?- به پشت دراز بکشید و یک پا را کاملاً مستقیم و کشیده نگهدارید و پای دیگر را با دستهای خود گرفته و زانو را به سینه نزدیک کنید. ? ثانیه وضعیت را حفظ کنید و تمرین را پس از ? بار تکرار در سه نوبت در طی روز با پای دیگر انجام دهید. ?- به پشت دراز بکشید و در حالیکه زانوهایتان کاملاً راست و کشیده هستند، پاها را به طرفین بکشید و سپس به آرامی پاها را به هم نزدیک کنید و بچسبانید. این حرکت را هر بار ?? مرتبه در سه نوبت در طی روز تکرار کنید. ?- به پشت دراز بکشید و در حالیکه پاها کاملاً کشیده هستند پای راست خود را بر روی زانوی چپ بگذارید و باسن را به سمت راست بدن بچرخانید. به حالت اول برگردید و حرکت را با قرار دادن پای چپ بر روی زانوی راست تکرار کنید. حرکت دوگانه فوق را ?? بار در سه نوبت در طی روز تکرار کنید [ چهارشنبه 88/11/21 ] [ 10:4 صبح ] [ علی داودی ]
[ نظرات () ]
این پارهخط را نه به جهتِ جوشِ مسوولان مینویسم -که خدا نیاورد شیرشان خشک شود و نه به نیتِ خروشِ مردمان -که خدا نکند حنجرهشان خش بردارد- که مدتهاست ناامیدم... این نوشته را مینویسم در این روزگارِ وانفسا فقط به یک هدف؛ یک هدفِ ملی.
این پارهخط نوشته میشود فقط جهتِ استحضارِ جنابِ محمد البرادعی که مهمترین مولفهی هویتیِ ماست در افقِ انرژیِ هستهای. این پارهخط نوشته میشود فقط به جهتِ آگاهیِ بازرسانِ محترم، معزز و مکرمِ آژانسِ انرژیِ اتمی! که اگر احدی از آحادِ ایشان در ادامهی بازرسیهای دقیقِ صندوقخانههای نسوان، وضعیتِ سازمانِ ملیِ پرورشِ استعدادهای درخشان را در چند ماههی اخیر بررسی کند، مطمئن خواهد شد که ایران به سلاحِ هستهای دست یافته است!! و الا چهگونه -بدونِ قدرتِ مرگبارِ سلاحِ هستهای- میشود یک نهادِ آموزشی را -با سی و پنج سال سابقهی درخشان و دهها هزار فارغالتحصیلِ سرآمد و صدها استادِ برجسته- ظرفِ مدتی کوتاه به خاکِ سیاه نشاند؟! این پاره خط نه صوتِ داوودی دارد که جنبندهگان را برای شنیدنش از حرکت بازدارد و نه معجزِ عیسوی که استعدادهای درخشان را احیا کند... این پاره خط نه مدعیِ نمایشِ تاریخِ درخشانِ استعدادهای درخشان است، نه حتا روضهای است که پشتِ میکروفونِ اکوچنگ بالاسرِ جنازه، مداحِ پنج هزار تومانی میخواند! این پاره خط دستِ بالا یک میلگرد است که سرش یک تکه صفحهی فلزیِ سیاه رنگ جوش دادهاند، و روش با قلمموی مندرس و رنگی سفید، پیرمردی بدخط نامِ "استعدادهای درخشان" و قطعه و ردیف را نگاشته است... فقط برای این که در میانِ گورهای فراوانِ نهادهای فروپاشیدهی این روزگار، گورِ استعدادهای درخشان را پیدا کنیم... حتا "سنگی بر گوری" هم نیست... *** من -با اندک تسامحی- از نسلِ اول بچههای تیزهوشِ پس از انقلابم. ما، در تهران، سالی صد نفر پسر بودیم، صد نفر دختر. نه دفتر و دستکی وجود داشت، نه نهاد و سازمانی. مرکزِ آموزشِ تیزهوشِ علامه حلی و مرکزِ آموزشِ تیزهوشِ فرزانگان، از سالِ 61 شروع کرد به گزینشِ تیزهوشان. ما را تعدادی نوجوانِ تازهفارغالتحصیلِ تیزهوش که هنوز چهرهشان به نوجوانی میزد به همراهِ کمشمار معلمانِ قدیمیِ تیزهوشان گزینش کردند تا واردِ مدرسهی پسرانه و دخترانهای شویم که با هوشمندی همین معلمانِ قدیمی، به جای مناطقِ آموزش و پرورش در سالهای شلوغِ اولِ انقلاب، متصل شده بود به دفترِ کودکانِِ استثنایی -بخوانید عقبافتادهها! روی درِ سرویسهای مدارسِ دخترانه و پسرانهی تیزهوشانِ اولِ انقلاب نامِ همین دفتر حک شده بود و برای همین در مسیر رفت و برگشت وقتی رهگذران، شلوغکاریهای ما را میدیدند، زیرزیرکی نگاهمان میکردند و برای بچههای سالمشان صدقه کنار میگذاشتند که سالم از آب در آمدند و مثلِ ما نشدند... تصویرِ عمومی راجع به دو مدرسهی تیزهوشان، مدارسی بود که از در و دیوارشان نور و رنگ و تلهویزیون و آزمایشگاه میچکید و معلمانشان کت و شلوار و جلیقه داشتند و ناهارشان را متخصصِ تغذیه سرو میکرد و... حال آن که هر دو مدرسه از معمولیترین مدارسِ تهران بودند و حتا آزمایشگاههای مدرسهی پیش از انقلاب به نفعِ دانشگاهی مصادره شده بود... اینگونه مدارسِ تیزهوشان در شلوغیِ اولِ انقلاب حفظ شد. با پایمردیِ نوجوانانی که هنوز چهرهشان به نوجوانی میزد... مدارسِ استعدادهای درخشان، از همان بای بسمالله که نوشتم، تا همین تای تمت که مینویسم، امکاناتِ درخشانی نداشت. چیزی که داشتند، معلم بود... و معلم -اگر معلم باشد- نه میز میخواهد و نه تخته و نه وایتبرد و نه کامپیوتر و نه آزمایشگاه و نه حتا کتاب... معلم -اگر معلم باشد، حتا درس هم نمیخواهد... و ما از این دست معلمان داشتیم... در نظامِ آموزش و پرورشی که همهگان میدانند، گرفتاریش معلم است... به قراری که اگر معلمی کلاس را نتواند اداره کند، ناظم میشود و اگر ناظمی صف را نتواند به خط کند، مدیر میشود و اگر مدیری مدرسه از دستش در برود، میرود منطقه و قس علی هذا تا برسد به وزیر! ما معلمانی داشتیم که هنوز چهرهشان به نوجوانی میزد... و که بودند این نوخاستهگان؟! ایشان قرار بود رجالِ دورهی ولیعهد باشند. صبح به صبح دکتر برومند، که به همراهِ لیلیِ امیرارجمندِ کانونِ پرورش و رضا قطبیِ رادیووتلهویزیون، سوگلیهای علیاحضرت فرحِ پهلوی بودند، سرِ صفوفِ منظمِ مدرسهی مختلطِ تیزهوشان که زیرِ نظرِ مستقیمِ مستشارانِ امریکایی در سالِ 54 و 2535 تاسیس شده بود، حاضر میشد و برای بچههای تیزهوش سخنرانی میکرد که "ما رجالِ دورهی درخشانِ انقلابِ سفیدیم و پاسبانانِ آستانِ اعلاحضرت محمدرضا... اما شما تربیت میشوید تا رجالِ ولیعهد -رضا- باشید..." تیزهوشان، نه زیرِ نظرِ آموزش و پرورش که مستقیما زیرِ نظرِ دفترِ علیاحضرت فرحِ پهلوی بود و این دقیقا همان ایدهای بود که در هر نظامِ آموزشِ همهگانیِ غیرِعادلانهای که نیاز به آموزشِ مجزا برای تیزهوشان پیدا میکرد، به درستی رعایت میشد. تیزهوشانِ تایلند زیرِ نظرِ پادشاه بودند و تیزهوشانِ استرالیا غیرمستقیم زیرِ نظرِ ملکه و... و تیزهوشان فرانسه را مستقیما مدیا حمایت میکرد که مسوولِ کنترلِ افکارِ عمومی بود و در حقیقتِ سلطانِ معاصر... و قرار بود همهی این خردسالانِ تیزهوش، از همان دورهی راهنمایی، آشنا شوند با مظاهرِ تمدن، پس خانم معلمِ رقص از اروپا واردات میشد و آقا معلمِ زبان از امریکا... هنوز این جمعِ کوچکِ خردسالان، دو-سه سالی بیشتر در مدرسهی تیزهوشان درس نخوانده بودند که توافقنامهی استعدادهای درخشان با برکلی و استنفوردِ ایالاتِ متحدهی امریکا برای ادامهی تحصیلشان نهایی میشد و خودِ شاه که کمتر از جشنهای دو هزار و پانصد ساله در جایی حاضر نمیشد، برای بازدید از وضعِ تحصیلیِ دانشآموزانِ تیزهوش، به مدرسهی خیابانِ الوند میآمد و... و نمیدانست که در میانِ همان دانشآموزانِ دستچینشده کسی هست که طرحِ ترورِ وی را ریخته است... طرحی که هیچوقت عملی نشد و هیچ زمانی هم در تاریخِ افتخاراتِ دانشآموزیِ این ملک، کسی نخواست ببیندش... و که بودند این نوخاستهگان، رجالِ دورهی ولیعهدِ پهلوی و... که نسلِ اولِ تیزهوشانِ بعد از انقلاب را گزینش کردند؟ همینها که رقص را از خانمِ مارگارت فرا گرفته بودند و زبان را از آقای لئونارد و آدابِ معاشرت را از جنابِ اسپنسر، حالا فرزندانِ خمینی بودند و موشکِ لیزری طراحی میکردند برای مهندسیِ جنگ و در عینِ حال میدانستند که از موشک واجبتر، نسلِ بعدیِ تیزهوشان است... ما زیرِ دستِ همین رجالِ دورهی ولیعهد بزرگ شدیم... مدرسه، امکانات نداشت، پول نداشت، برای همین معلمانِ قدیمیش فقط با فیشِ عشق ماندهگار میشدند. بهترین معلمانِ تهران بودند و کمترین دستمزد را میگرفتند. مدیرِ اصفهانی پول نداشت تا ناظم بیاورد، پس یکی از خودِ ما، نوبتی، ناظم میایستاد در مدرسه... پول نداشت تا کسی را بیاورد تا درختهای کاجِ مزاحمِ حیاطِ پشتی را بیاندازد. پس علی که حالا استاد تمامِ دانشگاهِ برکلی است، از روی سایهی درخت، با سینوس و تانژانت، محلِ افتادنِ درخت را مشخص میکرد و ما میرفتیم از درخت بالا و کاج، ناجوانمردی میکرد و از آنطرفی میافتاد روی کولرِ آبیِ دفترِ مدیرِ مدرسه تا مدیر عاقبت از ترس ضررِ بیشتر مجبور شود نجاری بیاورد در حیاطِ مدرسهی حسنآبادِ تهران و بعد هم برای این که از زیرِ بارِ دستمزد در برود، روضه بخواند راجع به آیندهگانِ جهانِ اسلام و جبهههای جنگ و... غافل از این که نجارِ حسنآبادی، ارمنی است بالکل! ما اینگونه قد میکشیدیم... نیمهی اولِ دههی شصت، پایانِ هر سال، بیش از آن که از نمراتِ کارنامههامان بترسیم، از تعطیلیِ مدرسه میترسیدیم که مسوولانِ چپگرای وقت با هر مدرسهای خارج از نظامِ همهگانی مخالفت میکردند. زورشان به مدارسِ زنجیرهایِ اسلامی نرسید، اما تخته کردنِ دکانِ دو مدرسهی کوچکِ آموزشِ تیزهوش، زیرِ نظرِ دفترکی در معاونتِ آموزشِ استثنایی کار چندان سختی نبود. هنوز پانزده ساله نشده بودیم، که مدیر روزی جمعمان کرد و گفت امسال، سالِ آخرِ عشق است... سردرگریبان شدیم و عاقبت به همدلیِ همان نوخاستهگانِ فارغالتحصیل و معلمانِ کمشمارِ قدیمی، ایدهای به کلهمان زد. کلاسها را تعطیل کردیم تا نمایشگاهی درست کنیم به نامِ دستآوردهای تیزهوشان! ساختنِ نمایشگاه پنج-شش ماه طول کشید. هر گروهی مسوولیتی گرفتند. از میانِ فارغالتحصیلانی که قرار بود رجالِ ولیعهد باشند، دو-سه تا قیدِ رفتنِ به جنگ را زدند و ماندند برای کمک. سه نفر را بیشتر به خاطر میآورم... دراز و چاق و ریشو را... قدِ سهنفریشان به قاعدهی یک ساختمانِ چهارطبقه با خرپشته بود که از این ارتفاع، دو متر و نیمش، رسما، مالِ دراز بود. وزنِ سهنفریشان توی ترازو فیل را زمین میزد که در آن طَبَق، سیصد کیلوش، خشکه، مالِ چاق بود. و ریششان یک معبد سیک را جواب میداد که از آن ریش، دو قبضهاش، با انگشتِ باز، مالِ ریشو بود. دراز شد مسوولِ گروهِ زیست و بچههای زیرِ دستش موش چنان تربیت کردند که از ما هوشمندتر از آب درآمد و دورِ از چشمِ دراز که دلرحم بود، قلبِ جوجه را خارج از سینه پرطپش نگه میداشتند و... ریشو، همان که در کودکی طرحِ ترورِ محمدرضا را ریخته بود، حالا در جوانی، ابرپروژهای طراحی کرد که مدلی بود تا نشان دهد چهگونه میشود در یک نیروگاهِ برقآبی، برق را ذخیره کرد در ساعاتِ اوجِ مصرفِ آب و چاق که سخت کم آورده بود در میانِ این همه کارِ علمی، ما، تنبلترها را جمع کرد و پروژهای تعریف کرد به نامِ گیل-هارد-بنک!! اسمی که نمیدانم از کجا پیدا کرده بود، اما سخت قیافهی علمی داشت. قرار گذاشت عینکیترهای مدرسه، بیایند و روپوشِ سفید بپوشند. بعد پروفیلِ ناودانی را خم کنیم و از بالای سردرِ مدرسه نصب کنیم و بچرخانیم و بیاوریم توی حیاط بعد بکشانیمش توی سالن و این پروفیلِ ریلمانند، پیچ بخورد و تاب بخورد... دو متر به دو متر، یکی از آن عینکیترها که قیافهی مسوولپسند دارد، بایستد و کاری علمی کند. یکی با روپوشی سفید کنارِ پروفیل لولهی آزمایشگاه روی چراغ الکلی گرم کند، دیگری با کت و شلوار یک تخته سیاه را پرِ فرمول کند و... تا برسد به نفرِ آخر که عینکیترین است و در انتهای مسیر پروفیل با زمانسنج و ماشینِ حساب و کلی کاغذ ایستاده است. وقتی مسوولان برای بازدید آمدند، گویی فلزی انداخته شود توی پروفیل. همهی عینکیها شروع کنند به بالا و پایین پریدن و کارِ علمی کردن. بعد وقتی گوی به پایانِ مسیرِ ناودانی رسید، عینکیترین، یکهو زمانسنج را متوقف کند و کاغذهای تحقیقاتِ عینکیترها را بگیرد و جمعبندی کند و متفکرانه کاغذها را برانداز کند و بعد، ناگهان جلوِ مسوولان عددِ پیِ ماشینِ حساب را فشار دهد و بگوید و این هم عددِ پی با ده رقمِ اعشار!! البته اهلش میدانند که این فشردنِ دکمهی عددِ پیِ ماشینِ حساب هیچ دخلی نداشت به آن ناودانیِ طویل و آن محاسبات و آن عینکیها و... فقط محبتِ کاسیوی ژاپن بود در روشِ مجعولِ گیل-هارد-بنک!! ما کارگرانِ پروژهی گیل-هارد-بنک بودیم که متاسفانه به دلیلِ مخالفتهای علمیِ دراز و ریشو با چاق، این پروژه انجام نشد و مجبور شدیم برویم سراغِ کارهای خنکِ واقعا علمی! من در سیزده سالهگی در تاریکخانه، عکسِ استروبوسکپی میگرفتم که هنوز هم فکر میکنم در بنیادِ نخبهگان نتوانند چنین کاری انجام دهند... نمایشگاه عاقبت برگزار شد و اتفاقا روزی که وزیرِ آموزش و پرورشِ چپگرای وقت به مدرسه آمد، از بچههای گروهِ کامپیوتر کسی نبود که عهدهدارِ توضیحات شود. بچهها روی پیشرفتهترین کامپیوترِ آن زمان که اسپکترومِ زد-هشتاد بود و کمودورِ شصت و چهار، برنامهای نوشته بودند که همان سرودِ مطولِ جمهوریِ اسلامی را نت میزد و قانونِ اساسی و پرچم را به فارسی-انگلیسی روی تلهویزیونِ رنگی که از خانه آورده بودیم، نشان میداد. برنامه را برای وزیرِ چپگرا اجرا کردم و منتظرِ تشویقاتِ حضرتش بودم که ناغافل برگشت و فرمود: "که چی؟!" همانجا حسابِ کار دستمان آمد که دکانِ مدرسه تخته شده است و نمایشگاه هم دست و پا زدنِ مرغِ بسمل بوده و با گیل-هارد-بنک هم کار درست نمیشده... حسابِ کار، در آن سالِ میانیِ دههی شصت، همین بود که گفتم... اما، تقدیر با تدبیرِ این مسوولان رقم نخورد. باید وزیرِ دیگری پیدا شود، سالمتر و عاقلتر که خود، به دستِ خود وزارتخانهاش را به بادِ فنا داده باشد و اول کسی باشد -و البته آخر کسی- که در یک تصمیمِ عاقلانه و عاشقانه، برای نظام، جامهی وزارتِ نظام را از تن به در آورده باشد... کسی باشد که روحانی باشد و منتسبِ به روشنفکرترین روحانی -شهید بهشتی- باشد و در اروپا دکترای روانشناسی گرفته باشد و ذوقش هم آموزشِ تیزهوش باشد و در کابینه هم هنوز مقبول و متنفذ بوده باشد و پاش برسد به مدرسهی فکسنیِ آموزشِ تیزهوشِ علامه حلی و بچهها و نمایشگاه چشمش را بگیرد... این گونه شد که مردی آمد که نمایشگاه را ندید و گیل-هارد-بنک را ندید و روپوشهای سپید را ندید و عینکیترینها را ندید و در عوض انسان دید! و وقف نمود خود را، نه به بیع و نه به شرط. امروز ما نه دانشآموختهگانِ سمپاد که درآمدِ جاریِ آن موقوفهایم و مدیونِ آن وقف... وقفی که عمر بود و موقوفهای که نسل شد. و امروز همهی نگرانی آن است که اوقاف نیز در کنارِ آموزش و پرورش و وزارتِ علوم و بنیاد نخبهگان و سازمانِ جوانان و ستادِ فلان و بهمان، از این پارهخط به صرافتِ تملکِ تکهی دیگری از این گوشتِ قربانی بیافتد. این گونه شد که مردی آمد به نامِ جوادِ اژهای که حجهالاسلام و المسلمین و دکتر چیزی به شانش نمیافزاید، سازمانِ استعدادهای درخشان را پایه گذاشت روی این دو مرکزِ آموزشِ تیزهوش، به سالِ 1366. سازمانی که هیچ نبود، نه میز بود و نه صندلی و نه پست و نه تشریفات... هیچ نبود الا یک وقف و یک موقوفه هر دو از جنسِ انسان... نفوذِ جوادِ اژهای باعث شد تا سازمان، خارج از مجموعهی آموزش و پرورش، زیرِ نظرِ نخستوزیری و بعدتر ریاستجمهوری ببالد و برکشد. مدارس توسعهی کیفی پیدا کنند و با ملاکها و مناطهای دقیقِ علمی گزینش انجام شود. گزینشی که هیچ بچهمسوولِ خنگ و خلی از سوراخش به اشتباه رد نشود و هیچ گربهرویی برای فرزندِ صاحبِ ثروت و صاحبِ قدرت در آن تعبیه نشود. و البته همین موضوع هم هماره باعثِ گرفتاریهای سازمانِ ملیِ پرورشِ استعدادهای درخشان یا سمپاد بود. حالا دیگر به همان ترتیبِ سابق، زیرِ نظرِ همان معلمانِ عاشقپیشهی قدیمیِ کمشمار و فارغالتحصیلانِ تیزهوشی که قرار بود رجالِ دورهی ولیعهد باشند، مثلِ همان چاق و دراز و ریشو، فرهنگی شکل میگرفت به نامِ فرهنگِ سمپاد. بالاترین تعدادِ المپیادیها از مدارسِ سمپاد بود. ما، چهل نفر ریاضی بودیم، که در سالِ آخرِ تحصیلمان، از شش نفر تیمِ جهانی المپیادِ ریاضی، پنج نفر همکلاس بودند و همان سال بهرنگ و پیمان اولین مدالهای طلای تاریخِ المپیادها را گرفتند. سالی بعد، مریمِ فرزانگانی اولین مدالِ دختران را گرفت در آوردگاهِ جهانی و یکی دو سالِ بعد بچههای شهرستان هم که حالا قد کشیده بودند، به بچههای تهران اضافه شدند و مهدی، به عنوانِ اولین نسلِ فارغالتحصیلِ اصفهانی، اولین مدالِ طلای جهانیِ خارجِ تهران را گرفت. در بعضی آبسالیها صد در صد و در بعضی خشکسالیها دستِ کم نود در صدِ مدالآورانِ جهانی از بچههای سمپاد بودند... و البته همین را آموزش و پرورشیها تاب نمیآوردند و برای همین چیزی تعبیه کردند به نامِ باشگاهِ دانشپژوهانِ جوان تا سمپادیهای سالِ آخری را بر بزنند میانِ آموزش و پرورشیها و بعد دوباره چونان مقامرانِ ماهر بیرون بکشندشان، و کسی نفهمد شعبده با اهلِ راز کردن چه آخر و عاقبتی دارد... سمپاد هم به دلیل همین "حسد" مجبور بود چراغِ خاموش حرکت کند و هیچجا از دستآوردهاش صحبتی نباشد... سازمان که در زمانِ ریاست جمهوری مقام معظم رهبری تاسیس شد، در زمانِ ریاستِ جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی، با هوشمندی و عدمِ دخالتِ دکتر نجفی، بالید و رشد کرد. در زمانِ آقای خاتمی، و وزرای ناکارآمدِ دولتِ هفتم و هشتم، رشدش متوقف شد و در زمانِ آقای احمدینژاد و وزرای! دولتِ نهم، تمام شد... آرام آرام آموزش و پرورشیها با کم شدنِ نفوذِ رئیسِ سمپاد، سازمان را بیشتر زیرِ اخیه کشیدند و دورِ سمپاد را گرفتند... ایرادات را به روزنامهها و سخنگاهها کشانده بودند که سمپادی بیدین است و سمپادی طراحی میشود برای فرارِ مغزها و سمپادی ضدانقلاب است و... ما را میخواستند آموزش و پرورش و از نظام میپرسیدند! میگفتیم از خاطراتمان در طرحِ کادِ ابداعیِ پتوشوییِ امیرالمومنین(ع) که پتوهای معراج را بچههای دبیرستان میشستند و حالا هم خس خسِ سینهی مهندس مهدی از تبعاتِ همان شرابی است که شهید سهیل را به آسمان کشانده بود... ما را میخواستند آموزش و پرورش و از دین میپرسیدند! میگفتیم مثلا در شبِ بیست و یکم هزار ظرفِ یکبار مصرف سحری داده میشود در مدرسهی هشتصد نفره، عددِ تدین چند ظرفِ یکبار مصرف است؟ برایشان از آشپزخانهی هیاتِ فارغالتحصیلان میگفتیم که آبکش دستِ کسی است که پذیرشِ برکلی دارد و کفگیر دستِ دیگری است که همانجا پشتِ مبایل، نفت سوآپ میکند و نثارریز عضوِ ارشد تیم ملی المپیاد فیزیک در سالهای دور است... چیزی که در اتاقِ فکر بنیاد فلان و سازمانِ بهمان هم پیدا نمیشود!از آن طرف سینهزنِ چنین هیاتی نیز یک رقمیِ کنکور بود و استادِ نمونه و دانشآموزِ برجسته... میگفتیم مدرسه گزینشِ مذهبی ندارد اما فارغالتحصیلِ سمپاد متدینتر میشود در طولِ تحصیل، حال آن که در مدارسِ مذهبی اگر چه خروجیها نیز مذهبیند، اما مقایسهی ورودی و خروجی نشان میدهد که مدارس سمپاد موفقترند... میگفتیم در مدارسِ سمپاد به دلیلِ تربیتِ فرهنگی و محیطِ آزاد، بچهها در دانشگاه و حتا در خارج از کشور، کمترین تغییر را دارند... همانند که هستند و بودشان با نمودشان تفاوتی ندارد. موشان را با نمرهی چهار نمیزنیم تا بلافاصله بعد از امتحاناتِ نهایی گیس بگذارند تا روی کمر! روبندهی زورکی به گردهی صورتشان نمیکشیم تا در دانشگاه روسری بگذارند مغزِ سر... میگفتیم مومنمان در خارج از کشور هم مومن است... تا میگفتیم خارج از کشور، دوباره میخواستندمان و این بار مثلِ روزنامهها از فرارِ مغزها میپرسیدند! میگفتیم حالا که انسانِ آزادهی سمپادی را نمیبینید، دستِ کم به سنتِ الهی، از چارپایان بیاموزیم که خداوندِ عالم فرمود در رفتنشان برای شما زیبایی است و در بازگشتشان نیز! دستِ کم از رفت و آمدِ انسانِ سمپادی به قاعدهی چوپانی که گوسفندش برای چرای علمی به مرتع میرود و باز میگردد، ذوق کنید! نه آیا که این جماعت برای فربهگیِ علمی مهاجرت کردند؟ و نه آیا که امروز بر میگردند؟ ای خوشا آنان که از لکم فیها جمال حین تریحون و حین تصرحون لذت میبرند. چرا امروز اخبارِ بازگشت تیتر نمیشود؟ دیروزیانی که گرفتارِ حنجرهی داد زدن بودند همان امروزیانند کهِ پنجهی بیداد شدهاند... و اگر چه دادِ اولی از جنسِ باد بود، اما سربسته بگویم که بیدادِ بعدی به هیچ رو نسبتی با باد ندارد! برایشان از خارجنشینانی میگفتیم که هر سال به ایران میآیند و در این پروژه و آن پروژه کمک میکنند... برایشان از سیدعلی میگفتیم که حالا هواپیمای شخصی دارد در ایالاتِ متحده و حاضر است در ایران با دوچرخه این طرف و آن طرف برود اما برای او شان قائل باشند و به او کار بدهند... برایشان از کیا میگفتیم که مهمترینِ کارِ علمی را دارد و مسوولِ پخشِ پول است برای گرنتهای دانشگاهیِ ینگه دنیا و عضوِ تخصصی هیاتِ منصفههای علمی است، اما برگشته است به ایران و نه در تهران، که در یک شهرستان به دانشجو درس میدهد... برایشان از بابک میگفتیم که در اخبارمان پزش را میدهیم و مبدعِ لنزِ هوشمند است و برجستهترین دانشمندِ زیرِ سی و پنج سالِ فرنگ... برایشان از عباس میگفتیم که صاحبِ پرشمارهگانترین نشریهی علمی-پزشکیِ کشور است. برایشان از میثم میگفتیم که نمازِ شبخوان است و در تلهویزیونمان نشانش میدهیم که حسگر روی زبانِ قطعِ نخاعی کار گذاشته است تا او بتواند آسانتر زندهگی کند و اختراعش در سطحی است که بوش مجبور میشود در جلسهی افطاریِ کاخِ سفید در میانِ ابنِ شیخکها از آن یاد کند... و البته اگر بیاید ایران، حراستِ دانشگاهِ سابقش از در راهش نمیدهد که کارت ندارد!! برایشان میگفتیم که اگر به این قاعده از اتلافِ پولِ نفتِ مردم در این مجموعه نگرانند، غمشان نباشد که همین گروهِ فارغالتحصیلِ خارج و داخل حاضرند -برابر با سند چشماندازِ اصل 44- کلِ مجموعه را به ثمنِ دولتپسند، از ایشان ابتیاع کنند که محصولِ این مجموعه قدرِ این مجموعه بیشتر میداند... برایشان میگفتیم و فایده نمیکرد... چرا که استعدادهای درخشان را آنجور که دوست داشتند، نمیدیدند... رسانه هم به جای نوابغ به دنبالِ نوابیغی بود که قانونِ بقای ماده و انرژی را نقض کند و در نمایشگاهِ اختراعاتِ روستای هچلتپهی اروپا کفگیرِ برقی ساخته باشد و طرحِ موشکِ بدونِ سوختِ با سرنشین روی کاغذ کشیده باشد و... حالا چندین و چند هزار فارغالتحصیل داریم که ادبیشان میشود مشهورترینِ جوانِ نسخهشناسِ ایرانی که پنداری بازماندهی علمای جامع است و از مهندسی و آنالیزِ اعداد میداند تا هیاتِ قدیم و فقهِ جدید... علمیشان سه آرشند که میشوند مهمترین گروهِ آماتوریِ عصبشناسِ جهان و صاحبِ مقالهی واقعی در نیچر... و از علم و ادب مهمتر، فرهنگ است... فرهنگی عمیقا اسلامی و عمیقا معاصر... چیزی که با آموزشِ خلاق و پرورشِ غیراجباری، به دستِ نسل-نسلِ فارغالتحصیل بازگشته به مدرسه به وجود آمده است. و البته چنین میوههایی را نظامِ مدیریتیِ تنبلپرورِ کودنگمار، قدر نمیداند و از همین روست که از نسلِ اول و دومِ فارغالتحصیلان کم از سه در صد در دولت شاغل هستند. حالا دراز، صاحبِ شاگردانی است که آخرینشان جوانترین عضوِ گروهِ تحقیقاتیِ سلولهای شوآنِ ضایعاتِ نخاعی است و تا قبل از رفتن به لبِ مجهزش در ینگهدنیا، در یک اتاقِ محقر کارِ تحقیقاتی میکرد... ریشو، صاحبِ چندین و چند اختراع است و در دورهای بزرگترین قطعهسازِ صنعتِ خودرو که در رقابت با یک شرکتِ خارجیِ مارکِ داخل و هوادارانِ سهلتیش طعمِ تلخ زندانِ چک را کشید و بعدتر هم طعمِ شیرینترِ بیماریِ صعبالعلاج... و هنوز مدافعِ انقلابِ اسلامی است... و چاق، بعد از سی و پنج سال، اولین اخراجیِ نفوذِ آموزش و پروش در سمپاد، بعد از رفتنِ دکتر اژهای است... نه المپیادی، نه پرخوان، نه ادیب، نه هوشمند، نه خلاق که آزادهگی صفتی است که سمپادی را متمایز میکند با دیگران... آخرینِ ایشان نیز همان جوانمردِ مودبی است که طلای ریاضیِ کشوری است و در حضورِ رهبر به پا میخیزد و آزادانه نظر میدهد و هوشمندانه نقد میکند... نه... آخرین ایشان، جوانمردی دیگر است که به اعتمادِ رهبر و عشقِ به نظام و سوگندِ پزشکی و تعظیمِ به پرچم ایستاد و رسید بدانجا که جوانمرد میرسد... و حالا در انتهای این پارهخط که همان تای تمت باشد نه برای پارهخط که برای سمپاد، باید فصلی در فضایح بنویسم... از سمپادی بنویسم که یک بهایی آن را در دو سال ساخت و یک نوحجتیه، کم از یک سال آن را ویران کرد... کسی که افتخارش تغییرِ نامِ سمپاد به شاد! بود که سازمانِ ملیِ پرورشِ استعدادهای درخشان را وافیِ به مقصود نمیدانست آنقدر که شکوفایِ استعدادهای درخشان بودن را... و خوب میدانست در مملکتی که تغییرِ نامِ وزارتِ آموزشِ عالی به علوم تحقیقات و فنآوری میتواند تا چند سال دهانِ منتقدان را ببندد، تغییرِ نام و نه تغییرِ فعل تا چه اندازه مهم است... باید از سمپادی بنویسم که روزگاری برای وزیر قد خم نمیکرد و حالا مجبور است برای رئیسِ منطقهی آموزش و پرورش تا خودِ سبحان ربی العظیم دولا شود! باید از سمپادی بنویسم که رجالِ ولیعهد حفظش کردند تا دانشآموختهگانش رجالِ انقلابِ اسلامی باشند، اما حتا نتوانستند یک مدیر برای مجموعهی خودشان به نظام معرفی کنند که نظامِ مدیریت گرفتارِ شبکههای انسانی مدارسِ غیرخلاقِ مذهبی بود... و جماعتِ نودولت این مجموعه را نه خود خورد و نه کس داد... گنده کرد و به... باید از سمپادی بنویسم که گزینشش بر مبنای علمی تا جایی بود که خطِ هوشِ سرآمدان در منحنیِ توزیعِ نرمال مشخص میکرد و بعد بیست سال رسیده بود به چهار مرکز در شهرِ تهران، که تازه همواره از فقدانِ امکانات و کمبود معلمِ چیرهدست مینالیدند و حالا در مدتی کم از چند ماه یکهو تبدیل میشوند به چهارده مرکزِ طلایهداران زیرِ نظرِ مناطقِ آموزش و پرورش... که حالا که خطِ فقر سرِ کاری است، خطِ هوش اصالتا وجود ندارد!! باید از سمپادی بنویسم که بهترین مرزدارانِ ایران در آن پرورش مییافتند و امروز در ادامهی کشفیاتِ جدیدِ نوحجتیهها در جلساتِ خصوصیِ قطبالاقطاب گویا گفتهاند که اصلا همینگونه جداسازیها از موانعِ ظهور است! و بعضی اذنابِ ایشان در آموزش و پرورش در حضورِ منتخبی از دانشآموختهگانِ سمپاد، اصولا باهوشتر بودنِ نوزادان را موضوعی خلافِ عدلِ الاهی میدانستهاند! باید از سمپادی بنویسم که موسسش در انتخابی طبیعی، در بازدیدِ نمایشگاه، سمپاد را برمیگزید، و از آنطرف تیزهوشانِِ آن زمان نیز در انتخابی طبیعی، میپذیرفت که برود زیرِ نظرِ سمپاد و امروز در حالی که شاید بیش از صد نفر از دانشآموختهگانِ سمپاد تمامِ شایستهگیهای لازم برای مدیریتِ این مجموعه را دارند، کسی به سمپاد میآید که حتا تا به حال پایش به مدارسِ تیزهوش نرسیده است و در طولِ این بیست سال از وی حتا برای یک سخنرانی در نشستهای علمیِ دههی فجر نیز دعوت نکردهاند و حتا فرزندِ همسایهاش نیز در این مجموعه نبوده است... باید از سمپادی بنویسم که دیگر نیست... از بهایی گفتم که از اشقیا بود و از اژهای گفتم که از اولیا بود... اما تعزیهخوانِ قدیمی نیک میداند که مجلسِ تعزیه شریفتر از آن است که نامِ اشقیای پایین دست در آن مذکور افتد... پس بگذار که در این پارهخط حتا نام نبرم از مدیر و دار و دستهی منسوب و منصوبِ دولتِ نهم که بر نعشِ سمپاد اسب تازاندند و کم از فاصلهی یک عاشورا تا عاشورا گمگور شدند. رضا امیرخانی [ چهارشنبه 88/11/21 ] [ 8:48 صبح ] [ علی داودی ]
[ نظرات () ]
یک شرکت کرهای تولید کننده رایانه، لپتاپ جدیدی را ساخته است که دست از پشت صفحه نمایشگر OLED شفاف آن پیدا است. به گزارش خبرگزاری مهر، سامسونگ ظرف 12 ماه آینده نخستین نمونههای لپتاپهای شفاف را وارد بازار خواهد کرد. این لپ تاپ که صفحه نمایشگر آن یک OLED در ابعاد 14 اینچ است، AMOLED نام دارد. کاربر میتواند به راحتی تمام اشیاء و افراد پشت نمایشگر را مشاهده کند. YP-H1 یک دستگاه قابل حمل چند عملکردی است که از تمام امکانات پخش موسیقی، پخش DVD و رادیو «اف- ام» برخوردار است و قیمت آن در بازار آمریکا 328 دلار خواهد بود. [ دوشنبه 88/11/19 ] [ 2:58 عصر ] [ علی داودی ]
[ نظرات () ]
کشف جدید میتواند درک علمی از تکامل و عملکرد پروژسترون در موجودات زنده را تغییر دهد. ایسنا نوشت:دانشمندان به تازگی هورمون زنانه «پروژسترون» را در یک درخت گردو کشف کردهاند و بدین ترتیب فرضی را که به عنوان عامل تفاوت گیاهان و حیوانات شناخته شده است با تردیدهای جدی مواجه کردهاند. تاکنون دانشمندان تصور میکردند که فقط حیوانات میتوانند هورمون پروژسترون تولید کنند. پروژسترون که یک هورمون استروئیدی است که از تخمدانها تولید و ترشح میشود، رحم را برای بارداری و تداوم آن آماده میسازد. نوع مصنوعی این هورمون موسوم به «پروژستین» برای تولید قرصهای ضد بارداری و برخی داروها مورد استفاده قرار میگیرد. محققان با انتشار مقالهای در مجله محصولات طبیعی انجمن شیمی آمریکا خاطر نشان کردند: در حالی که نقش بیولوژیک پروژسترون به طور گسترده روی پستانداران مورد مطالعه قرار گرفته است، علت وجود آن در گیاهان کمتر آشکار است. محققان بر این فرض هستند که این هورمون هم مانند سایر هورمونهای استروئیدی ممکن است یک تنظیم کننده زیستی بسیار قدیمی باشد که طی میلیاردها سال و قبل از این که در گیاهان حیوانات پیشرفته ظاهر شود، تکامل یافته است [ یکشنبه 88/11/18 ] [ 9:58 صبح ] [ علی داودی ]
[ نظرات () ]
خلاصه : در این روش از طب سنتی قدیم و روشهای علمی جدید استفاده می شود بر اساس طب قدیم خوردن بعضی از غذا ها مانند کاهو، توت فرنگی ، خرما، هل، زعفران ... در هنگام بار دار شدن به پسر شدن و مصرف ماست، ترشی، تخم مرغ... به دختر شدن جنین منجر می شود. متن کل خبر : روش تغذیه ای در این روش از طب سنتی قدیم و روشهای علمی جدید استفاده می شود بر اساس طب قدیم خوردن بعضی از غذا ها مانند کاهو، توت فرنگی ، خرما، هل، زعفران ... در هنگام بار دار شدن به پسر شدن و مصرف ماست، ترشی، تخم مرغ... به دختر شدن جنین منجر می شود. همچنین بر اساس تحقیقات انجام شده ، ثابت شده است که تغییر در غلظت بعضی از املاح خون باعث کمک به تعیین جنسیت می شود به این شکل که افزایش سدیم و پتاسیم و کاهش کلسیم و منیزیم بدن برای افرادی که خواهان پسر هستند و عکس آن برای دختر شدن جنین کمک کننده است البته باید حداقل به مدت ? تا ? هفته انجام شود تا کارساز باشد البته این رژیم حتما باید زیر نظر پزشک و مراقبتهای خاص و با مقادیر معین انجام شود و انجام خودسرانه آن به هیچ وجه توصیه نمی شود زمان بندی مقاربت برای استفاده از روش زمان بندی کافی است نگاهی به خصوصیات تخمک (X) و دو نوع اسپرم حاوی کروموزومهای X Y در آقایان بیندازیم . می دانیم که خانمها هر ماه در اواسط سیکل خود یک یا چند تخمک که از نظر جنسی فقط X هستنذد تولید می کنند و در مقابل آقایان دارای دو نوع اسپرم X Y هستند در واقع این مرد است که جنسیت سلول تخم را تعیین می کند به شکلی که اگر تخمک X با اسپرمY لقاح یابد سلول تخم مونث شده و اگر تخمکX با اسپرم Y لقاح یابد سلول تخم مذکر می شود.تخمک یک شلول درشت است که حدود ?.? میلی متر قطر دارد و با چشم غیر مسلح هم قابل مشاهده می باشد .حرکت آن بسیار کم و سنگین است و در حدود ?? ساعت می تواند در شرایط رحم زنده بماند . آقایان دارای دو نوع اسپرم هستند اسپرمی که حاوی کروموزوم X است و اسپرمی که حاوی کروموزوم Y است اسپرمX دارای سر بیضی بوده درشت تر و سنگین تر و با حرکت کمتری نسبت به اسپرم Y است و طول عمر آن بیشتر است . اسپرم Y کوچکتر ، فرزتر و با سرعت بیشتری می باشد و دارای دم بلندتری است سر آن نیز گرد است ولی طول عمر آن کوتاه تر است و بسیار کم جان تر و ضعیفتر است . در واقع تفاوت این دو نوع اسپرم است که پایه و اساس انتخاب جنسیت را تشکیل می دهد و تمام روشهای انتخاب جنسیت در دنیامبتنی بر این تفاوتها می باشد. یک نکته مهم این است که اگر چه اسپرمهای Y کم جانتر و دارای عمر کوتاه تری هستند ولی تعداد اسپرمهای این نوع بسیار بیشتر از اسپرمهایX است و این جبران کننده نقطه ضعف آنهاست . و موجب یکسان شدن تعداد موالید دختر و پسر می شود. اسپرمهایY نسبت به محیط اسیدی بسیار حساس هستند و سریعا در این محیطها از بین می روند و در مقابل اسپرمهایX در این محیطها مقاومت بیشتری دارند و به این علت در تعیین جنسیت از شستشوهای اسیدی یا قلیایی استفاده می شود. طبق مطالب فوق یکی از مهمترین نکات در تعیین جنسیت ، تعیین زمان تخمک گذاری می باشد و اگر مقاربت در حوالی زمان تخمک گذاری صورت گیرد ، پسر بدنیا خواهد آمد چرا که در زمان تخمک گذاری ترشحات دهانه رحم از همیشه قلیایی تر و رقیق تر است و ارتجاع پذیر تر است و حرکت اسپرمهایY را بسیار سهل و آسان می کنداما اگر مقاربت ? تا ? روز بعد یا قبل از تخمک گذاری اتفاق بیفتد شانس پسر شدن بشدت کاهش می یابد و احتمال دختر زیاد می شود . یکی دیگر از مواردی که در انتخاب جنسیت می توان از آن بهره جست ارگاسم زن در هنگام مقاربت است . می دانیم که در هنگام ارگاسم زنانه ترشحات با PH قلیایی از دهانه واژن ترشح می شود که همزمان با انقباضات عضلات واژن باعث بالا راندن اسپرمهای پسر و کمک به حرکت ان اسپرمها به سمت رحم می شود و این مورد به زوجهای خواهان فرزند پسر پیشنهاد می شود. تعداد اسپرمها در زوجهایی که ? یا بیش از ? فرزند دختر دارند و خواهان پسر می باشند مرد باید یک آزمایش شمارش اسپرمی بدهد چرا که اگر تعداد اسپرمهای مرد در یک سی سی کمتر از ?? میلیون باشد احتمال دختر دار شدن ??? و اگر زیر ? میلیون باشد این احتمال ???? خواهد بود. کلا هر اتفاقی که باعث افزایش اسپرمها شود به نفع پسر شدن است و برعکس به نفع دختر شدن. ماههای سال از روشهای دیگر در تعیین جنسیت استفاده می شود با استفاده از جداولی ، سن مادر را با حاملگی در نظر می گیرند و بر این اساس مشخص می شود که بارداری در هر ماه که اتفاق بیفتد احتمال کدام فرزند بیشتر است . مثلا مادری ?? ساله اگر در ماه اردیبهشت باردار شود جنین حاصله دختر خواهد بود . اگر تمام موارد در بالا بطور همزمان و زیر نظر فرد مجرب در تعیین جنسیت و به درستی انجام شود می توان بین ??? تا ??? به حصول نتیجه مطلوب امیدوار بودالبته تعیین زمان تخمک گذاری مهمترین مورد است و تجربه و دقت زیادی را طلب می کند. چون حتی اگر ?? ساعت در تعیین زمان اشتباه کنیم نتیجه متفاوت خواهد بودو در ضمن تمام این روشها باید از حدود ? ماه قبل از بارداری انجام شود خصوصا روشهای تغذیه ای از ?.? ماه قبل از بارداری باید شروع شود. بدون شک حتی اگر یک روز از لقاح گذشته باشد جنسیت جنین مشخص است و نمی توان آن را تغییر داد . و اگر قرار است تعیین جنسیتی انجام شود حتما باید قبل از بارداری باشد به یک متخصص زنان و زایمان یا یک ماما مراجعه نمایید [ شنبه 88/11/17 ] [ 10:53 صبح ] [ علی داودی ]
[ نظرات () ]
بازدید 30 نفر از دانشجویان خارجی (کشور سوئیس) به سرپرستی پروفسور اشلایس از سدهای کارون 4 و کارون3 و سد سیاه بیشه انجام گرفت. مشخصات سد کارون4 اهداف طرح 1- استفاده از پتانسیل برق آبی رودخانه کارون به میزان 2107 میلیون کیلووات ساعت 2- پیوستن به گروه سدهای زنجیره ای کارون وتنظیم آب رودخانه بمنظور تامین آب مورد نیاز صنعت وکشاورزی در دشتهای پایین دست. 3- کنترل طغیان رودخانه وجلوگیری از خسارت ناشی از سیل تاریخچه طرح مطالعات اولیه طرح کارون4 در سال 1345 (1967) میلادی در چارچوب طرح توسعه منابع آب و همچنین برنامه ریزی کلی منابع آب حوضه رودخانه کارون توسط شرکت مهندسین مشاور بین المللی هارزا انجام پذیرفته است. قراردادمطالعات مرحله اول و دوم طرح نیز که بین شرکت مهندسی مشاور مهاب قدس و شرکت توسعه منابع آب و نیروی ایران مبادله گردیده هم اکنون مراحل پایانی خود را طی می کند . لازم بذکر است که با توجه به بزرگی و پیچیدگی طرح در طی مطالعات مرحله دوم شرکت فرانسوی کوینه بلیه نیز بعنوان همکار ، مطالعات طرح را کنترل و مورد تائید قرار داده است. مشخصات رودخانه و حوزه آبریز رودخانه کارون پر آب ترین رودخانه ایران است که از رشته کوههای زاگرس سرچشمه می گیرد و در پایین دست بند انحرافی گتوند وارد دشت خوزستان میشود و نهایتاً به خلیج فارس می پیوندد. در دهه های اخیر پتانسیل تولید برق این رودخانه مورد توجه خاص واقع شده و اقدامات گسترده ای جهت بالفعل نمودن این توانائی صورت پذیرفته است از جمله این اقدامات احداث سری سدهای کارون جهت کنترل سیلاب های این رودخانه و تولید انرژی برق آبی از کیلومترهای 377 تا 747 رودخانه می باشد. موقعیت جغرافیائی سد مخزنی کارون4 در استان چهارمحال و بختیاری در فاصله 180 کیلومتری جنوب غربی شهرکرد و چهار کیلومتری پایین دست محل تلاقی رودخانه های ارمند و بازفت واقع شده است.
[ پنج شنبه 88/11/15 ] [ 11:4 صبح ] [ علی داودی ]
[ نظرات () ]
مشخصات طرح اهداف طرح 1- استفاده از پتانسیل برق آبی رودخانه کارون به میزان 2107 میلیون کیلووات ساعت 2- پیوستن به گروه سدهای زنجیره ای کارون وتنظیم آب رودخانه بمنظور تامین آب مورد نیاز صنعت وکشاورزی در دشتهای پایین دست. 3- کنترل طغیان رودخانه وجلوگیری از خسارت ناشی از سیل تاریخچه طرح مطالعات اولیه طرح کارون4 در سال 1345 (1967) میلادی در چارچوب طرح توسعه منابع آب و همچنین برنامه ریزی کلی منابع آب حوضه رودخانه کارون توسط شرکت مهندسین مشاور بین المللی هارزا انجام پذیرفته است. قراردادمطالعات مرحله اول و دوم طرح نیز که بین شرکت مهندسی مشاور مهاب قدس و شرکت توسعه منابع آب و نیروی ایران مبادله گردیده هم اکنون مراحل پایانی خود را طی می کند . لازم بذکر است که با توجه به بزرگی و پیچیدگی طرح در طی مطالعات مرحله دوم شرکت فرانسوی کوینه بلیه نیز بعنوان همکار ، مطالعات طرح را کنترل و مورد تائید قرار داده است. مشخصات رودخانه و حوزه آبریز رودخانه کارون پر آب ترین رودخانه ایران است که از رشته کوههای زاگرس سرچشمه می گیرد و در پایین دست بند انحرافی گتوند وارد دشت خوزستان میشود و نهایتاً به خلیج فارس می پیوندد. در دهه های اخیر پتانسیل تولید برق این رودخانه مورد توجه خاص واقع شده و اقدامات گسترده ای جهت بالفعل نمودن این توانائی صورت پذیرفته است از جمله این اقدامات احداث سری سدهای کارون جهت کنترل سیلاب های این رودخانه و تولید انرژی برق آبی از کیلومترهای 377 تا 747 رودخانه می باشد. موقعیت جغرافیائی سد مخزنی کارون4 در استان چهارمحال و بختیاری در فاصله 180 کیلومتری جنوب غربی شهرکرد و چهار کیلومتری پایین دست محل تلاقی رودخانه های ارمند و بازفت واقع شده است.
[ پنج شنبه 88/11/15 ] [ 10:51 صبح ] [ علی داودی ]
[ نظرات () ]
اشخاصى که نمى توانند دیگران را ببخشند، پل هائى را که باید از آن عبور کنند، خراب مى نمایند. هربرت اسپنسر اعتقاد به بخت و قسمت بدترین نوع بردگى است. اپیکتت هنگامه بدرود سرد ، بدنبال گرمای از دور دست باش . اورود نادانی ، خودخواهی به بار می آورد . اورود آینده به کسى تعلق دارد که مى داند چگونه منتظر نشیند. مثل روسى احساس دل، بالاتر از منطق است. ژان ژاک روسو اخلاق را طوفان هاى روزگار تقویت مى کند. گوته دل به همدلی خوش است نه با شکستن دل دیگران . اورود ازدواج کردن و ازدواج نکردن هر دو موجب پشیمانى است. سقراط ازدواج نه بهشت است نه ازدواج همیشه به عشق پایان داده است. ناپلئون جهنم فقط یک برزخ است. ابراهام لینکن آن که هستید نتیجه ى افکارتان است. وین دایر آن چه براى انسان در دنیا مهم است انجام وظیفه است. ژان ژاک روسو اول صحت ، دوم جمال ، سوم مال و چهارم رفیق . این ها پله های نردبان سعادت است . ساموئید شما بدون تسلط بر خود نمی توانید فاتح دیگران باشید. کیم وو چونگ مردان قانون وضع می کنن برای تحمل شدائد زندگی باید عاشق چیزی بود ، کاری ، زنی ، آرمانی و ...مارکوس آنا د و زنان اخلاق به وجود می آورند. کونته ورسیه در دنیا تنها دو چیز زیباست ، زن و گل . مالرب اشتباه نیز جزئى از زندگى است، پس وقت خودت را تلف نکن و خودت را به خاطر اشتباه هاى گذشته سرزنش نکن. برادلى تروگلید [ چهارشنبه 88/11/14 ] [ 10:10 صبح ] [ علی داودی ]
[ نظرات () ]
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |