علی داودی | ||
|
با دادنا: عامل جنایت میدان کاج می گوید در عین حالی که در این حادثه دچار حماقت شده بود به مرز جنون نیز رسیده بود که همین عامل باعث شد تا چنین حادثه تلخی را رقم بزند. ساعت 9:56 دقیقه صبح روز پنجشنبه 13 آبان طی تماس تلفنی با مرکز فوریتهای پلیسی عنوان شد که مشاجره دو جوان در میدان کاج سعادت آباد تبدیل به یک درگیری خونین شده است که ماموران کلانتری 134 شهرک قدس به صحنه درگیری مراجعه و مشاهده کردند، شخصی با یک قبضه کارد در حال عربدهکشی است و شخص دیگر خونآلود روی زمین افتاده است. عامل جنایت (یعقوبعلی معروف به مهدی) و نیز مظنون مشارکت در قتل میدان کاج (سعیده) طی گفتگوهای جداگانه ای با هفته نامه «امین جامعه» به بیان جزئیاتی از این حادثه پرداخته اند که در ذیل می خوانید: خودتان را معرفی و برایمان بازگو کنید به چه دلیل مرتکب قتل شدهاید؟ من یعقوبعلی، 31 ساله، دیپلمه، مجرد و ساکن تهران هستم که به دلیل یک مشکل ناموسی ناخواسته مرتکب قتل شدهام. به خاطر چه مسئلهیی تا پای قتل پیش رفتید؟ من حدود سه سال پیش با خانمی آشنا شدم و قصد ازدواج با هم را داشتیم که کمکم پای مقتول به زندگی ما باز شد. از طرف وی مدام مورد تهدید قرار میگرفتم و به خاطر حرف نامربوط و ناموسی که شب قبل از قتل به من زد و تحریک از سوی مقتول و خانم مورد علاقهام ناخواسته و ندانسته خودم را در صحنهیی دیدم که یک کارد آشپزخانه در دست داشتم و مقتول خون آلود روی زمین افتاده بود. دور و اطرافم مردم با موبایل های دوربین دار در حال فیلمبرداری از ما بودند و همچنین ماموران کلانتری که می خواستند مرا خلع سلاح کرده و شخص خون آلود را با برانکارد منتقل کنند. اصل ماجرا را به طور کامل برای ما تعریف می کنید؟ من در محدوده سعادت آباد در یک دفتر مشاوران املاک مشغول به کار بودم و طی چند ماه کار درآنجا با خانمی که همکار من در آن دفتر بود آشنا شدم و فقط یک رابطه همکاری بین ما بود تا اینکه پس از مدتی این خانم به من اظهار علاقه کرد و پیشنهاد ازدواج داد. من در جواب به وی گفتم باید چند مدتی بگذرد و همدیگر را بشناسیم و سپس تصمیم گیری کنیم. بعد از چند روز سعیده زنگ زد و خواست به منزلم بیاید، من هم قبول کردم. به منزلم آمد و چند ساعتی مهمانم بود و هنگامی که خواست برود به من پیشنهاد داد تا منزلم را تخلیه کنم و با وی زندگی کنم. طی دو یا سه روز منزلم را تخلیه کرده و به منزل او رفتم. اجاره منزلش را من می دادم و بعد از مدتی با هم به صورت شراکتی یک دفتر تجاری مشاور املاک به قیمت 220 میلیون تومان را اجاره کردیم و مشغول کار شدیم. طی این سه سال بعضی اوقات به او می گفتم که سریع ازدواج کنیم و سروسامان بگیریم ولی او قبول نمیکرد و این موضوع را به روزها و ماههای آینده ارجاع میداد. در این سه سال چندین بار بر سر حساب و کتاب اختلاف و درگیری داشتیم تا اینکه در اثر اختلافات مکرر، من وی را کتک زدم و داوطلبانه خودم را به کلانتری معرفی کردم و با انتقال پرونده به دادسرای سعادت آباد نزد بازپرس اظهار کردم که او را کتک زده ام و با وی رابطه دارم که در این رابطه بازپرس مرا به طور مستقیم به زندان اوین فرستاد و از آنجا نیز به زندان قزلحصار منتقل شدم. حدود پنج ماه بلاتکلیف در زندان بودم و در طول این مدت با او رابطه تلفنی داشتم؛ هم من به او زنگ می زدم و هم او به من زنگ میزد. به وی اصرار میکردم که شکایت خود را پس بگیرد و من هم اظهاراتم را نزد قاضی پس بگیرم. سرانجام قاضی دادگاه مرا به 16 میلیون ریال دیه محکوم کرد که با پرداخت دیه از زندان آزاد شدم. 15 روز آخری که زندان بودم او مرتب به من زنگ میزد و اظهار میکرد که به تازگی شخصی در دفتر مشاوران املاک مشغول به کار شده است و از او خواستگاری کرده و قصد ازدواج دارد. او از من میخواست تا پای این مزاحم را از زندگی مان قطع کنم. پس از آزادی از زندان به همراه مادرم به ساوه رفتم و از آنجا نیز با او تماس گرفتم که وی مرتب مرا تحریک میکرد و به من می گفت تو بی غیرت هستی و مدام عصبی ام می کرد. بعد از آمدن به تهران شماره مقتول را از او گرفتم و به وی زنگ زدم و ماجرا را تعریف کردم که قرار است اواخر مهر ماه با این خانم ازدواج کنم. مقتول نیز از این قضیه اظهار بی اطلاعی کرد و ماجرا به طور موقت تمام شد ولی روز بعد مقتول خودش تماس گرفت و عنوان کرد که علاقه زیادی به این خانم دارد و حاضر است در قبال تحویل یک دستگاه خودرو پایم را از این ماجرا بیرون بکشم که من نیز قبول نکردم. مقتول حدود یک هفته اواخر شب تماس میگرفت و قصد تطمیع من را داشت و روزهای آخر مبلغ یک میلیارد ریال پیشنهاد داد و من هم به وی گفتم که حدود سه سال است با این خانم آشنا هستم و قرار است طی روزهای آینده با یکدیگر ازدواج کنیم. البته این را هم بگویم که چند روز قبل از درگیری مقتول مرتب به من زنگ میزد و تهدیدم میکرد و چند نفر را جلوی دفتر املاک فرستاده بود تا مرا به قصد کشت بزنند که سعیده به من زنگ زد و گفت ماجرا چیست و من هم آن روز به دفتر کارم نرفتم و مقتول مدام پشت تلفن می گفت می زنمت، میکشمت، و... . در همین اوضاع و احوال سعیده خیلی به من زنگ میزد و از من خواهش و اصرار میکرد تا مقتول را از وی دور کنم و شب قبل از قتل مقتول زنگ زد و حرفهایی زد که باورش برایم خیلی مشکل بود. حرفهایش به قدری عصبی ام کرد که از فرط ناراحتی و عصبانیت خوابم نبرد و تا صبح هزار تا فکر و نقشه تو سرم آمد که چرا این اتفاقات سر من آمده. صبح به بچه های دفتر زنگ زدم و پرسیدم که مقتول (یزدان) به محل کار آمده یا نه که بچه ها گفتند تا چند دقیقه دیگر میرسد. من هم یک چاقو برداشتم و زیر لباسم پنهان کردم که اگر یزدان با خودش کسی را بیاورد بتوانم از خودم دفاع کنم و سریع یک خودروی آژانس گرفتم و به میدان کرج رفتم. با توجه به نشانه هایی که سعیده درباره ظاهر مقتول به من داده بود یزدان را جلوی دفتر املاک مشاهده کردم و مقابلش رفتم و او نیز داشت سیگار می کشید. از وی سوال کردم آقا یزدان؟ وقتی بله گفت، خودم را معرفی کردم که ناگهان مقتول از جیبش اسپری گاز اشک آور درآورد و به صورتم زد. من که چشمهایم جایی را نمی دید و ترسیدم که یکدفعه به سرم بریزند چاقو را از زیر لباسم بیرون کشیدم و به اطراف میچرخاندم هیچ چیز جلودارم نبود. جنون به من دست داده بود، حرفهای یزدان و سعیده توی سرم بود و متوجه نبودم دارم چه کاری انجام میدهم. بعد به داخل دفتر املاک رفتم و تلفن ها را از پریز کشیدم و بیرون پرتاب کردم. اصلا حواسم به هیچی نبود. موقعی به خودم آمدم که دیدم، یزدان خون آلود روی زمین افتاده و مردم هم دارند از من فیلمبرداری می کنند و مامورها از من میخواهند تا چاقو را به زمین بیندازم و تسلیم شوم. مقداری که گذشت و به خودم آمدم با صحبت هایی که مامور کلانتری کرد، خودم را تسلیم کردم. زمان درگیری شما حدود 30 دقیقه طول کشیده بود چرا اجازه نمی دادید که مردم و پلیس، یزدان را از صحنه خارج کنند؟ به خدا قسم من هیچ چیزی نمی فهمیدم، به قدری جنون به من دست داده بود که نه چیزی می شنیدم و نه چیزی می دیدم، تنها صدایی که به گوش رسید، صدای معذرت خواهی مقتول بود و صدای یک مامور لباس شخصی که از من خواهش می کرد، تسلیم شوم و من داد می کشیدم که باید خودم خودم را تسلیم کنم. آیا صدای مردم را می شنیدید؟ خیلی کم، مردم فقط با تلفن همراهشان از من فیلمبرداری می کردند. فکر می کردید مرتکب قتل شوید؟ نه، اصلا فکر نمیکردم که دست به چنین کارهایی بزنم. پدرم همیشه به من می گفت که بیخیال این خانم بشوم و می گفت که این زن یک روز تو را تا پای چوبه دار می برد، ولی من هیچوقت گوش نمی کردم. چه احساسی دارید؟ پشیمان هستم. ای کاش تمام زندگی ام میرفت ولی جوانی ام نم یرفت. تمام تقصیر نخست گردن خودم است که به حرف بزرگترم گوش نکردم و بعد هم گردن سعیده است که سه سال مرا مسخره خودش کرد و بعد آنقدر مرا تحریک کرد که کاری که نباید می کردم، انجام دادم. اشتباهتان کجا بود؟ من حدود 180 میلیون تومان سرمایه نقد داشتم که به این خانم برای شراکت داده بودم و پولم هنوز نزد وی است. اشتباه من اول آشنایی و رابطه با وی بود. دوم بی توجهی به پند و نصیحت والدینم و سوم حماقت که به حرف یک زن چه اشتباهی را مرتکب شدم. الان که بازداشتگاه هستید به چه فکر می کنید؟ به اشتباهات و حماقت های خودم فکر میکنم، آن صحنه های وحشتناک به ذهنم می آید و برای آمرزش مقتول نماز و قرآن میخوانم. به آینده فکر می کنید؟ از دنیا راضی نیستم و به مرگ فکر می کنم. الآن شخصیت، احترام، مال، ثروت و... برایم باقی نمانده است و فکر میکنم دیگر هیچ کسی برای من ارزشی قایل نیست و بسیار ناراحت هستم که با این کار آبروی خانواده ام را برده ام و هیچ امیدی به بازگشت به زندگی ندارم، در عین حالی که خدا بزرگه! حرف آخر؟ همه اقوام و خانواده به من خیلی گفتند که این خانم به دردم نمی خورد ولی من گوشم به این حرفها بدهکار نبود و الآن چیزی را فهمیدم که باید چند سال پیش می فهمیدم و به آن عمل می کردم. من از همه جوان هایی که موقع ازدواجشان فرا رسیده، خواهش می کنم حرف من را به عنوان کسی که به دلیل بی توجهی به مصلحت اندیشی والدینم مرتکب قتل شده ام، گوش کنند و خانواده خود را به عنوان بهترین و گرمترین کانون عاطفی قبول داشته باشند و غرور جوانی را به حرف پدر و مادر بفروشند. گفتوگو با مظنون مشارکت در قتل میدان کاج خودتان را به طور کامل برای ما معرفی کنید؟ من «سعیده- الف» 32ساله و دارای تحصیلات فوق لیسانس در رشته حسابداری هستم و شغلم مدیر مشاوران املاک در سعادت آباد بود. به چه جرمی در پلیس آگاهی بازداشت شده اید؟ به اتهام معاونت در قتل در پلیس آگاهی بازداشت هستم. نسبت شما با قاتل و مقتول چیست؟ من به عنوان مدیر دفتر مشاور املاکی بودم که مدتی کوتاه قاتل و چند ماهی نیز مقتول در آنجا مشغول به کار بودند. چه رابطه یی بین شما و قاتل وجود داشت؟ من هیچ رابطه یی با قاتل نداشتم. «مهدی» فقط برای من همیشه مزاحمت ایجاد می کرد، بیشتر وقتها از من اخاذی و زورگیری می کرد و تاکنون هشت بار از وی شکایت کرده ام و چون می دانست من نه پدری دارم و نه مادری و برادری به زور هم که شده به خاطر دارایی ام میخواست با من ازدواج کند ولی من به هیچ وجه حاضر به ازدواج با یک فردی که تعادل روحی و روانی نداشت، نبودم. آشنایی شما با قاتل از کجا شروع شد و چند سال است که وی را می شناسید؟ جریان از جایی شروع شد که بنده یک دفتر املاک مسکن در خیابان علامه جنوبی سعادت آباد داشتم و قاتل نیز مشاور مدیر دفتر یکی از آژانس های مسکن در محدوده سعادت آباد بود. اواخر اردیبهشت ماه پیش من آمد و تقاضای کار در دفترم را کرد و من هم به دلیل سابقه کاری اش وی را استخدام کردم. چندی نگذشت که «مهدی» پیش من آمد و گفت که مادرش به دلیل ناراحتی قلبی در بیمارستان بستری شده است و نیاز به پول دارد و از من خواست که به او پول قرض دهم. من هم برای همدردی با وی مقدار پولی را که تقاضا کرده بود به وی دادم. دوباره چند روز بعد عنوان کرد که برادرش معتاد است و می خواهد وی را در یک کمپ درمان اعتیاد بستری کند و نیاز به پول دارد و در این رابطه شماره مدیر کمپ درمانی را به من داد و با تماسی که با مدیر کمپ گرفتم موضوع برای من روشن شد و به اتفاق مهدی و برادرش به کمپ رفتیم و برادرش را بستری کردیم. در این زمینه حدود 800 – 700 هزار تومان پول پرداخت کردم که بعد از مدتی فهمیدم سرم کلاه رفته است. چون هزینه درمان اعتیاد حدود 100هزار تومان بوده است. البته این پایان پول گرفتن ها نبود، بلکه به بهانه های دیگری از من پول میگرفت و درصورتی که به وی پول نمی دادم مرا مورد آزار و اذیت قرار می داد و کتکم میزد. در ادامه مجبور شدم پس از دو ماه یعنی اوایل تیرماه از دست وی فرار کنم و جای دیگری را در سعادت آباد اجاره کنم و شبانه اثاثیه دفترم را به دفتر جدید منتقل کردم و نخستین روزی که قصد چینش وسایل دفتر را با کمک همکارانم داشتم، «مهدی» با یک چوب بلند به دفتر آمد و شروع به شکستن شیشه در و پنجره و میز و وسایل کرد. حتی شخصی که قصد وساطت داشت را مورد آسیب قرار داد و در تماس با پلیس 110 مهدی بازداشت شد و مصدوم را به بیمارستان انتقال دادیم که چند روز بعد فهمیدم که «مهدی» به زندان رفته است. ولی مشکل به اینجا ختم نشد، بلکه وی پس از 20روز با پرداخت جریمه و دیه از زندان آزاد شد. حدود یک ماه بعد وقتی در دفترم را قفل کردم و قصد داشتم سوار خودرو شوم یکدفعه دیدم «مهدی» از پشت دیواری بیرون پرید و دست به کیفم انداخت و قصد داشت کیفم را با خود ببرد. در دست دیگرش نیز یک استکان شکسته بود و مدام می خواست با آن استکان مرا مجروح کند. من مقاومت می کردم اما او به زور سوار خودرو شد و با تهدید به وسیله استکان شکسته من را تا آزادراه کرج، حوالی وردآورد برد و به من گفت که از خودرو پیاده شوم و خودش پشت فرمان بنشیند. من هم از فرصت استفاده کردم و پا به فرار گذاشتم که «مهدی» نیز به دنبال من می دوید. در آن صحنه یک نفر مرا از دست این دیوانه نجات داد. طی این سه سال مرتب در اضطراب بودم و از دست تهدیدها و باجگیری این فرد آسایش نداشتم. حتی چندین بار از وی چاقو خورده ام و چندین بار نیز چون که میدانست داخل کیفم پول است، کیفم را می دزدید و فرار میکرد. در این رابطه تاکنون هشت بار از وی شکایت کرده ام. همین شش، هفت ماه پیش به دلیل ضرب و شتم عمدی از وی در کلانتری شکایت کردم و خودش نیز اعتراف به ضرب و شتم کرد و به دروغ عنوان داشت که با من رابطه داشته است که به دلیل اظهاراتش پنج ماه زندان افتاد و مدام از زندان به من زنگ میزد که رضایت دهم و میگفت: «در زندان کلی خلافکار شده ام. اگر بیایم بیرون سرت را زیر آب میکنم.» و من در جواب گفتم از دستت فرار می کنم. بعضی اوقات زنگ می زد خواهش میکرد و بعضی وقت ها هم زنگ میزد و تهدیدم میکرد، حتی چند روزی که مانده بود از زندان آزاد شود به پای مادرش افتادم و خواهش و تمنا کردم، کاری کند تا «مهدی» به سمت من نیاید، چون میترسیدم بیاید و مرا بکشد! چند روز بعد ساعت 10 شب «مهدی» از زندان آزاد شد و به من زنگ زد و با ترس و لرز سریع باتری تلفن همراه خود را درآوردم و به دلیل ترس شدید از وی تمامی چراغ های منزلم را خاموش کردم ولی مهدی ولکن ماجرا نبود و مرتب به شماره منزلم زنگ میزد و شماره ها برای اطراف کرج بود. من هم سریع وسایلم را جمع کردم و به خواهرم زنگ زدم و به اتفاق هم به شمال فرار کردیم. فردای آن شب دوباره مدام تماس گرفت که درنهایت مجبور شدم تلفن را جواب بدهم. «مهدی» پشت تلفن اظهار داشت که سرش به سنگ خورده است و دیگر نمی خواهد اذیتم کند و قصد آدم شدن دارد. کلی از من معذرتخواهی کرد. پشت تلفن لحن صحبت هایش بسیار خوب شده بود و من با خیال راحت بعد از چند روز به تهران (چند روز قبل از قتل) برگشتم. وقتی به محل کارم رفتم از کرج تماس گرفت و گفت یک کمکی به وی کنم تا دوباره شروع به کار کند و خرج زندگی اش را دربیاورد؛ تقاضای پول کرد. روز بعد (چهار روز قبل از قتل) زنگ زد و گفت: «بیا فرحزاد و برایم پول بیار»، من که خیلی از «مهدی» می ترسیدم به او گفتم تو بیا پول ها را ببر که او هم نیامد و از گرفتن پول منصرف شد. سه یا چهار روز قبل از قتل، من با یزدان بودم که متوجه شدم «مهدی» به یزدان زنگ زد و درباره من پرسید که چرا از من خواستگاری کرده است و بسیار عصبانی بود و بعد از پایان تماس به گوشی تلفن همراه من زنگ زد و مرتب تهدیدم میکرد. نحوه آشنایی شما با یزدان چگونه بود؟ دو ماه قبل از حادثه، یزدان به دفتر آمد تا یک منزل مبله اجاره کند و برای تنظیم قولنامه به همراه مشاورانم به دفترم آمد. با هم در رابطه با اجاره و ودیعه مشغول صحبت شدیم و به توافق رسیدیم و یزدان کارت شناسایی اش که عکس کارت ملی بود به من داد و حدود یک ساعت ما را معطل کرد و به بهانه اینکه یکی از آشنایانش در حال انتقال پول و چک به دفتر است. بعد از حدود یک ساعت و نیم قرار شد یزدان فردا پول را بیاورد و قرارداد را امضا کنیم. فردا هر چقدر به وی زنگ زدم جوابگوی تماسم بشود تا اینکه بعد از یکی، دو هفته دوباره به دفترم آمد و عنوان کرد آن آپارتمان را نمی خواهد و کارت شناسایی اش را گرفت و رفت و دوباره پس از چند روز به بهانه اجاره یک آپارتمان دیگر آمد و به من گفت که در یک آژانس کرایه خودرو مشغول به کار است و درباره کار مسکن پرسید و از من خواست که استخدامش کنم. «یزدان» از اوایل مهرماه در دفتر من مشغول به کار شد و در طول چند روز رابطه اش را با من خیلی نزدیک و خوب کرد و به من پیشنهاد ازدواج داد. من هم قبول نکردم. رابطهمان یک رابطه کاری بود ولی یزدان هم ول کن من نبود و عنوان می کرد که مهر من در دلش نشسته و خواستار ازدواج با من است. مهدی (قاتل) از کجا به رابطه شما و مقتول (یزدان) پی برد؟ «مهدی» که برای دیدن من به دفترم مراجعه کرده بود از آبدارچی سئوال کرده بود و قضیه خواستگاری «یزدان» را فهمیده بود. واکنش مهدی پس از فهمیدن این موضوع چه بود؟ «مهدی» به یزدان زنگ زده و گفته بود که لقمه بزرگتر از دهانش برندارد و برای یزدان خط و نشان می کشید که پایش را از این ماجرا بیرون بکشد. پاسخ «یزدان» به «مهدی» چه بوده است؟ «یزدان» هم کوتاه نمی آمد و «مهدی» را تهدید میکرد و حتی یک بار هم چند نفر را برای کتک زدن «مهدی» به جلوی دفتر فرستاده بود. «مهدی» و «یزدان» چند روز با هم درگیر بودند؟ حدود سه، چهار روزی با یکدیگر ارتباط تلفنی داشتند و مدام همدیگر را تهدید می کردند. پاسخ شما به تماسهای «مهدی» و «یزدان» چه بود؟ من در جواب به «مهدی» زیر بار رابطه با یزدان نمیرفتم و میگفتم به هیچوجه قصد ازدواج با «یزدان» را ندارم و از مهدی خواهش میکردم که این قضیه را فیصله دهد ولی او گوش نمیکرد، یزدان هم از خر شیطان پایین نمی آمد و به من میگفت من گازاشک آور دارم که هشت متر پخش می شود و به هر کسی بزنم روی زمین می خوابد، مهدی که هیچ، بزرگتر از مهدی هم دوام آن را نمی آورد. چرا موضوع را با پلیس مطرح نکردید؟ روز چهارم آبان ماه جاری به اتفاق یزدان به دادسرای ناحیه 18 سعادت آباد رفتم و از «مهدی» شکایت کردم و شکواییه را به کلانتری بردم و هنگامی که قصد داشتم شاهدان را به کلانتری ببرم، پیامکی برایم آمد که عنوان شده بود مهدی با یک قبضه قمه مقابل کلانتری منتظر است تا تو را بکشد! با خواندن این پیامک سریع از کلانتری خارج شدم و خودم را در منزلم پنهان کردم. روز قبل از قتل چه اتفاقاتی افتاد؟ مهدی به من زنگ میزد و تهدیدم میکرد و مهدی و یزدان با یکدیگر در ارتباط بودند و به طور مستمر یکدیگر را تهدید میکردند و فحش میدادند و برای هم خط و نشان میکشیدند. به نظر شما چه عواملی باعث شعله ور شدن این درگیری و قتل شد؟ شب آخر من با یزدان بودم و یزدان مرتب به «مهدی» میگفت که من این خانم را دوست دارم و قصد ازدواج با او را دارم. باید مادر بچه های من بشود و خیلی از من تعریف کرد و با این کارها و حرفها باعث تحریک و جنون «مهدی» شد. از قتل یزدان چگونه مطلع شدی؟ روز حادثه من خانه بودم و از فرط نگرانی و خستگی خوابیده بودم. ساعت سه ظهر از خواب بیدار شدم و هنگامی که گوشی ام را برداشتم دیدم که 42 تماس از دست رفته داشتم و مشاوران و کارکنان دفتر به من زنگ زده اند که در این رابطه با یکی از مشاوران تماس گرفتم و ایشان گفت که «مهدی»، «یزدان» را به قتل رسانده است. من اول باور نکردم تا اینکه گوشی را برادر یزدان برداشت و پشت تلفن سر من داد می کشید. آنجا از حال رفتم و وقتی که به هوش آمدم وسایلم را جمع کردم و به خانه خواهرم فرار کردم تا اینکه از اداره آگاهی تماس گرفتند و برای تحقیقات من را احضار کردند. شما چرا فرار کردید، مگر شما هم دخالتی در قتل داشتید؟ نه، من هیچ دخالتی در این قتل نداشتم، فقط خیلی ترسیده بودم. چه دفاعی از خودت داری؟ خیلی ناراحتم که این درگیری منجر به کشته شدن «یزدان» شد و این حادثه برای من خیلی خیلی تلخ بود و من هیچ دخالتی در این درگیری نداشتم. نمی خواستم این حادثه بسیار فجیع اتفاق بیفتد [ یکشنبه 89/8/30 ] [ 4:18 عصر ] [ علی داودی ]
[ نظرات () ]
شهریار عیوضزاده در وبلاگ واژه زمان نوشت:
پلنگی که از ترس جان خود بیست متر بالای دکل فشار قوی رفته و آنجا با گلولههای کلاشینکف صیاد از پای درآمده مثل پلنگی است که در وقت گریز از خیل صیادان و سگهایشان در میان بیشه، ناگهان هدف تفنگ صیادی قرار میگیرد و میمیرد. مرگ مرگ است ، چه فرقی میکند برای ما که همدم هر روزهاش هستیم… آدمی که تفنگ به دست میگیرد و پلنگی را در گوشهای از نامردمیها میکشد مثل و کمتر از مثل هزاران هزار همتای خود است که تفنگ بر دستند و دیگر آدمها را میکشند. کشتن کشتن است، چه فرق میکند برای ما که همراه هر روزهاش هستیم…. اما وقتی صیاد پلنگی را دنبال کند و پلنگ از ترس جانش بیست متر بالای دکل فشار قوی برود و صیاد با سماجتی دیو گونه برای کشتنش، آن جا با گلولههای کلاشینکفش آخرین حق نفسش را از او بستاند، که چه شود، که چه شهوت کشتاری در درونش سیراب شود، که چه عقدهای در درونش گرهخوردهتر شود، که چه تلنبار تاریکی در درونش سنگینتر شود، آن وقت دیگر مثل چیزهای دیگر نیست…. آن وقت یک نمونهی هشدار دهنده و یک تعبیر نامبارک از اضمحلال عمیق و عمیق و عمیق اخلاقی است. یک پرتگاه بر کنار درهی آتش است که لبهاش که بایستی و نگاه کنی، میترسی و خیلی میترسی. یک تباهی و فساد وحشتناک و ترسناک که مشام امیدت را سخت افسرده میکند وقتی که صحنه را از نگاه و از درون صیاد بازسازی میکنی. و آدم میاندیشد که این ناآدم با چنین خویی وقتی که کلاشینکفش را بر ما دیگر آدمها – که جای خیلی بزرگتری از پلنگ را از ملک طلق او گرفتهایم – نشانه رود، چه جهنمی را از خویش روایت خواهد کرد. [ یکشنبه 89/8/30 ] [ 4:18 عصر ] [ علی داودی ]
[ نظرات () ]
علی فروتن، محمد مسلمی، حمید گلی که به عموهای فیتیلهای مشهورند همگام با دیگر زائران ایرانی در خیمههای صحرای عرفات حضور داشتند و با لباس احرام اعمال حج را به جای آوردند... عکسها از پایگاه اطلاعرسانی حج
[ یکشنبه 89/8/30 ] [ 4:17 عصر ] [ علی داودی ]
[ نظرات () ]
خراسان: از لحظهای که عروس این خانواده شدم پدر شوهر و مادر شوهرم با سخت گیری های خودشان عذابم داده اند. آن ها خیلی سرد و بی تفاوت با من و پسرشان برخورد می کنند.متاسفانه پدر شوهرم هر وقت صحبتی به میان می آمد از دوران جوانی و نامزدی خودش با غرور حرف می زد و می گفت در یک سال دوران نامزدی اش یک بار هم به دیدن همسرش نرفته است و ... او برای نامزدم تکلیف تعیین کرده بود که هفته ای یک بار و آن هم فقط برای ? ساعت همراه مادرش به خانه ما بیاید و مرا ببیند.در این شرایط مادر من که خیلی دامادش را دوست داشت به طور پنهانی بیشتر شب ها سهراب را برای شام به خانه مان دعوت می کرد و ما حتی یک بار هم بدون اطلاع خانواده شوهرم و به طور کاملا پنهانی با هم به مسافرت رفتیم و خیلی هم خوش گذشت. رویا افزود: سهراب همیشه از برخوردهای تحقیرآمیز والدینش گلایه می کرد و می گفت برادر بزرگش نیز با وجود آن که ? سال از او بزرگ تر است آدم بسیار سخت گیری است و ...! نامزدم با این حرف ها دل مرا به رحم آورد و سعی می کردم به او محبت بیشتری کنم اما در این رفت و آمدهای پنهانی متوجه شدم باردار هستم. من موضوع را به مادرم اطلاع دادم و از طریق خانواده ام این مسئله به گوش پدر شوهر و مادر شوهرم رسید اما آن ها مرا طرد کرده اند و می گویند اجازه نمی دهند چنین عروسی پا به خانه پسرشان بگذارد و مشکل به وجود آمده را لکه ننگی برای خانواده خود می دانند. آن ها شب گذشته نامزدم را نیز از خانه شان بیرون کرده اند. در این وضعیت من و سهراب تعادل روحی و روانی خود را از دست داده ایم و نمی دانیم چگونه مشکل خود را حل کنیم. ای کاش بزرگ ترهای ما به جای سخت گیری زیاد یا محبت بیش از حد و اندازه کمی راهنمایی مان می کردند تا این مشکلات برای ما به وجود نمی آمد [ یکشنبه 89/8/30 ] [ 4:16 عصر ] [ علی داودی ]
[ نظرات () ]
فاطمه فکری
بیش از نیمیاز مردم دنیا آلوده به این باکتری هستند. باکتری مذکور عامل اصلی بیمارییهایی مثل، زخم معده و ناراحتیهای معده و ابتدای روده محسوب میشود. آمار مبتلایان به این میکروب در کشورهای جهان سوم و ایران درصد بسیار بالاتری دارد. این باکتری غیرقابل کشت (در محیط آزمایشگاهی) است وبه مخاط معده متصل شده و از آنجا شروع به تکثیر و رشد و نمو میکند. هلیکوباکترپیلوری علت اکثر موارد زخمهای معده است و باعث بروز بعضی از سرطانهای گوارشی شده و مهمترین علت ایجاد سرطان معده محسوب میشود، اما این میکروب در همه افراد ایجاد سرطان نمیکند. حدود 15 درصد از بیمارانی که عفونت طولانی مدت دارند، ممکن است یک یا چندین عارضه در آنها ایجاد شود. براساس آمار اعلام شده؛ حدود 25 تا 50 درصد افراد کشورهای توسعه یافته و 70 تا 90 درصد افراد در کشورهای در حال توسعه آلوده به این باکتری هستند. در مناطق در حال توسعه ممکن است تا 80 درصد جمعیت تا سن 20 سالگی به این عفونت آلوده شوند. هر چه سن بالاتر برود احتمال گرفتار شدن فرد هم بیشتر میشود. دکتر ایرج خسرونیا، متخصص بیماریهای داخلی و فوق تخصص گوارش درباره بیماری هلیکوباکترپیلوری میگوید: آلودگی به این باکتری اصولاً در کشورهایی که به صورت جمعیتی و تراکمی در یک جا کنار هم زندگی میکنند بیشتر دیده میشود به خصوص در ممالکی که رعایت اصول بهداشتی نمیشود و از نظر اقتصادی هم مشکل دارند به عنوان مثال میتوان گفت که این بیماری در برخی کشورها مثل کشورهای آفریقایی در حدود 99 درصد جمعیت وجود دارد که میزان شیوع این بیماری در ایران حدود 75 تا 90 درصد جمعیت است که درصد ابتلای افراد بستگی به مکان و موقعیت شهری دارد. سربازخانهها و مهدکودکها محل شایع هلیکوباکترپیلوری دکتر خسرونیا میافزاید: عدم رعایت بهداشت در جاهایی که به صورت گروهی زندگی میکنند مثل کانون سالمندان، کودکستانها و سربازخانهها امکان واگیری این بیماری بیشتر است. هلیکوباکترپیلوری از طریق دست، آب و غذای آلوده به شخص دیگر منتقل میشود. این باکتری بیشتر در معده جایگزین میشود که در آنجا میتواند ایجاد ورم معده، زخم معده و زخم اثنی عشر کند که درصورت درمان به موقع و زودهنگام، اینگونه زخمها میتواند به مرور زمان باعث ایجاد سرطان معده شود به همین دلیل است که میزان شیوع سرطان معده در ایران دو برابر میانگین جهانی است و این نوع سرطان در ایران چهارمین علت مرگ و میر محسوب میشود. ترش کردن، تهوع و درد معده علائم هلیکوباکترپیلوری هستند این فوق تخصص گوارش ادامه میدهد: هلیکوباکترپیلوری میکروبی است به صورت خمیده و بسیار ریز که چند شاخک دارد در محیط قلیایی زندگی میکند و در محیط معده که میخواهد رشد پیدا کند، دور خودش یکسری مواد قلیایی ترشح میکند و به همین دلیل است که این باکتری در معده هضم نشده و از بین نمیرود. این باکتری به راحتی در معده تکثیر یافته که در این صورت علائمی همچون؛ ترش کردن، درد معده، حالت تهوع و استفراغ به وجود میآورد. اگر این بیماری مدت زمان زیادی طول بکشد و عوارض ایجاد کرده باشد میتواند باعث لاغری فرد هم بشود. شیوع هلیکوباکترپیلوری در میانسالان وی میافزاید: هلیکوباکترپیلوری بیشتر در افراد میانسال شایع است، اما حتی ممکن است این مشکل در کودکان یکساله و دو ساله هم دیده شود. این بیماری ارثی نیست اما واگیردار است که از طریق دست و مواد غذایی آلوده منتقل میشود. مثلاً اگر مادری در یک خانواده آلوده باشد ممکن است همه اعضای خانواده را آلوده کند. وضعیت کشور افریقا، عراق و افغانستان از لحاظ شیوع این بیماری مثل کشورماست اما در کشورهای پیشرفته این شیوع بسیار کمتر است. دارودرمانی؛تنــها راه درمان هلیکوباکترپیلوری دکتر خسرونیا میگوید: درمان این بیماری بسیار راحت است و بیمار در عرض یک هفته تا دو هفته با خوردن سه الی چهار دارو ممکن است برای همیشه این میکروب در بدنش ریشه کن شود. بیماری هلیکوباکترپیلوری از طریق خون، تستتنفسی و نمونه برداری (بیوبسی) قابل تشخیص است. این بیماری خطرناک نیست و تا زمانی که علائم بیماری در فرد ایجاد نشود، درمان انجام نمیشود و زمانی که بیماری از خود علائم نشان داده و عوارضش در فرد ایجاد میشود ما دارو درمانی را شروع میکنیم. درمان این بیماری نیازی به جراحی ندارد و به راحتی با خوردن دارو نهایتاً به مدت دو هفته بهبود مییابد. امکان ابتلای فردی که یک بار درمان شده اما به علت عدم رعایت نکات بهداشتی باردیگر به این بیماری میکروبی مبتلا شود، وجود دارد. [ یکشنبه 89/8/30 ] [ 4:15 عصر ] [ علی داودی ]
[ نظرات () ]
با تصویب ماده 129 لایحه برنامه پنجم، سرمایه گذاری و مالکیت مدیریت و بهره بردای سدها و شبکه های آبرسانی با حفظ کلیه حقوق حقابه بران، توسط بنگاه ها و نهادهای عمومی غیر دولتی و بخش های تعاونی و خصوصی مجاز است. به گزارش خبرآنلاین، وزارت نیرو در این ماده مجاز شد تا نسبت به خرید تضمینی آب استحصالی و پساب تصفیه شده از سرمایه گذاران با قیمت توافقی یا با پرداخت یارانه براساس دستورالعمل مصوب شورای اقتصاد عمل کند. براساس مصوب مجلس به منظور تقویت بازارهای محلی، منطقهای و توجه ارزش آب است، به وزارت نیرو اجازه داده شد خرید آب استحصالی و پساب تصفیه شده از سرمایه گذاران (داخلی و خارجی)، آب مازاد ناشی از صرف جویی حقابه داران در بخش های مصرف و همچنین هزینه های انتقال آب توسط بخش غیر دولتی را با قیمت توافقی یا با پرداخت یارانه براساس دستورالعمل مصوب شورای اقتصاد تضمین کند [ یکشنبه 89/8/30 ] [ 2:45 عصر ] [ علی داودی ]
[ نظرات () ]
همشهری سرنخ در شماره 71 خود به سراغ زنی رفته که موفق شده بعد از اثرات تلخ و تکاندهنده اعتیاد بر زندگیاش، پاک شود و به دنبال آن پدر 86 ساله خود و 14 نفر از اعضای خانوادهاش را از چنگال اعتیاد رهایی بخشد. بخشهایی از این گزارش تکاندهنده در ادامه میآید: در یکی از محلههای پرت ملارد کرج به دنبال کمپی میگردیم که بهتازگی افتتاح شده. این کمپ چند ماه است توسط زنی که خودش سالها معتاد بوده راه اندازی شده تا به معتادان داوطلبی که تصمیم گرفتهاند سلامتی شان را به دست بیاورند کمک کند. گودالهای بزرگ و تلهای خاکی که بچهها کنار آنها مشغول بازی کردن هستند مناظری است که تا قبل از رسیدن به کانون آرامش میبینیم. منیژه در حال صحبت با خانواده یکی از رهجوهاست. کارش که تمام میشود به سراغش میرویم و گفتوگویمان را از ماجرای معتاد شدنش شروع میکنیم؛ « از نه سالگی شروع به مصرف مواد کردم. دو ازدواج ناموفق داشتم. درهمان نه سالگی شوهرم دادند. من اصلا آن زمان نمیدانستم ازدواج چیست !پسرعمه ام هم 17 ساله بود که با هم زیر یک سقف رفتیم. بعدها فهمیدم که او اعتیاد داشت. زندگی کودکانه ما دو سال بیشتر دوام نیاورد. یک سال بعد مجددا شوهرم دادند اماازدواج دومم کمتر از یک ماه دوام آورد. تازه 13 سالم شده بود که از شوهر دوم هم جدا شدم.» یک زندگی کودکانه منیژه تا13 سالگی دوبار ازدواج کرده بود. زمانی که همسن و سالهای او پشت میز و نیمکتهای دبستان آموزش میدیدند، منیژه در حالی که هنوز کودکی نکرده بود مجبور بود نقش همسر را بازی کند؛«من سن و سالی نداشتم که برای بار دوم ازدواج کردم؛ برای همین هر روز خانه و زندگی را ول میکردم وبرای خاک بازی با دوستانم به کوچه میرفتم.بعدش هم از ترس شوهرم زیر کمد یا اسباب و اثاثیه خانه قایم میشدم؛ برای همین بود که خانواده شوهرم میگفتند من زن زندگی نیستم و طلاقم دادند.» ماجرای معتاد شدن خانم دانایی هم به همان سالهایی بر میگردد که او را به زور شوهر دادند؛«چند ماهی که از اولین زندگی مشترکم گذشت متوجه شدم پسرعمه ام تریاک میکشد. من هم که خوب و بد را نمیدانستم وقتی او از خانه بیرون میرفت، با قاشق سوختههای تریاکش را از وافور در میآوردم و میخوردم. بعد هم با خیال راحت بدون اینکه متوجه چیزی شوم میخوابیدم. بچه بودم و از این کار مثل یک بازی خوشم میآمد. شوهر دومم هم معتاد بود؛ برای همین دیگر بدون رودربایستی با او مواد مصرف میکردم.» 31 سال تخریب منیژه تا 13 سالگی دو ازدواج ناموفق را تجربه کرده بود؛ اما شرایط زندگی او و خانوادهاش باعث شد او برای سومین بار ازدواج کند و دوران اعتیادش 31 سال ادامه پیدا کند؛«چهارده سالم که شد با علیرضا ازدواج کردم. او اعتیاد نداشت و مرد خوبی بود. بعد از مدتی من بهخاطر انجام دادن کار خانه و بشور و بسابی که داشتم رماتیسم گرفتم و کم کم رماتیسمم به قلبم زد. به مطب دکترهای مختلفی رفتم اما همه میگفتند بهخاطر اعصابم است که اینطوری شدهام و باید بروم مسافرت و این حرفها. اما من خودم میدانستم چه مرگم است و چرا عصبی شدهام میدانستم چون ترک نکردهام باید مواد مصرف میکردم اما شوهرم از ماجرا خبر نداشت. یک روز همسایه مان به علیرضا گفت:«به زنت تریاک بده، خوب میشه.» همسایه حرف دل دانایی را زد. همین توصیه بیجا باعث شد منیژه شرم را کنار بگذارد و به همسرش بگوید چه دردی دارد؛« آنجا رویم کمی به شوهرم باز شد و ماجرای اعتیادم را به او گفتم. اول داد و بیداد راه انداخت اما بعد که حال و روزم را دید گفت برایت مواد میگیرم ولی به خانوادهام نمیگویم تو معتادی. میگویم خودم معتاد شدهام. ما خانه مادر شوهرم زندگی میکردیم. وقتی آنها سرزده به خانه مان میآمدند شوهرم تریاک را از دست من میگرفت و میکشید؛ همینطوری شد که او هم مثل من معتاد شد و بیشتر از 25 سال با هم زندگی مان را دود کردیم.» تلخ مثل زهر مار روزها و فرصتهای ناب زندگی منیژه و همسرش پای بساط مواد خاکستر میشدند؛ آنقدر آن روزها اتفاقات تلخ برای این زن جوان افتاده که وقتی از او میخواهیم دربارهاش حرف بزند سری تکان میدهد و میگوید نمیدانم باید کدامش را بگویم. خاطرات او از زندگی خودش گرفته تا اعتیاد بچههایش یک نقطه مشترک دارد؛ اینکه تمامشان مثل زهر تلخ است؛«سه دختر و دو پسر دارم که متاسفانه یک دختر و یک پسرم هم اعتیاد پیدا کردند. اگر بخواهم از اتفاقات تلخ بگویم شاید باورتان نشود اما 90 درصد از زندگی دوران اعتیادم تلخ است. حسین، پسرم مدت زیادی بود که به من میگفت برایش دمپایی بخرم. با خودم حساب کتاب میکردم میگفتم اگر بخواهم 500 تومان پول دمپایی او را بدهم باید چند دود کمتر مواد بکشم برای همین پشت گوش میانداختم.» کارد به استخوان رسید بهترین سالهای زندگی او و بچه هایش در کشمکش با اعتیاد گذشت. تا اینکه او شش سال قبل به واسطه یک اتفاق تلخ تصمیم به ترک گرفت؛«شش سال قبل بعد از یک اتفاق، زندگی ام نجات پیدا کرد. بچه هایم گرسنه بودند حتی پول نداشتم برایشان تخممرغ بخرم. یکی از اقواممان آمد خانهمان، با اینکه میدید دست و پای بچه هایم از گرسنگی میلرزد حاضر نشد75 تومان پول بدهد تا دوتا تخم مرغ برایشان بخرم. آن روز تازه متوجه شدم از کجا به کجا رسیدهام؛ شوهرم کارخانه داشت با 200 چرخکار. خودم خانه داشتم اما دیگر هیچ چیز برایمان نمانده بود؛ همهاش را دود کرده بودیم.» اوضاع و احوال زندگی برای منیژه و خانوادهاش حسابی تلخ شده بود. آنها حتی نمیتوانستند شکمشان را سیر کنند. هر روز شرایط برای منیژه بدتر میشد. گرسنگی فرزندانش برای او تلنگری شد تا به خودش بیاید:«با خودم گفتم هرطور شده باید ترک کنم.» [ یکشنبه 89/8/30 ] [ 2:44 عصر ] [ علی داودی ]
[ نظرات () ]
رسول جعفریان، نویسنده و محقق تاریخ این بار ماجرای تعهد ملک عبدالعزیز به حفظ قبور امامان در بقیع را در مطلب خود نقل کرده است. به گزارش «خبر آنلاین»، جعفریان نوشته است: «همیشه برای بنده این پرسش مطرح بود که چه طور شد که وهابیان پس از تخریب بقاع بقیع، صورت قبور امامان و برخی از صحابه و تابعین را حفظ کردند؟ چرا وهابیان این بخش بقیع را مانند قسمت های دیگر بقیع صاف نکردند؟ بخشی از علت آن ماجرا را در داستان شگفتی که در مجله خرد سال 1328 ش چاپ شده است، میتوان یافت.» وی افزوده است: «داستان از این قرار است که پس از تسلط وهابیان، مسلمانان از رفتن حج خودداری کردند. در این میان، یکی از روحانیون تهران در سال 1344 (یا 1345) ق با نام شیخ عبدالرحیم صاحب فصول همراه حدود هزار نفر از راه شام عزیمت حج کرد. عبدالعزیز سعودی از این حرکت استقبال کرده و سعی کرد با استقبال از آنان نشان دهد که مشکلی با سایر مسلمانان ندارد و چنین نیست که آنان را کافر بشمارد. به هر روی این عالم دینی، در بحبوحه ماجرای منازعه وهابیان با مسلمانان به همراه شمار زیادی ایرانی راهی حج میشود... پس از فراغت از حج، عبدالعزیز نماینده خود را برای عرض تبریک و تقاضای بازدید معظم له فرستاد و ساعتی را برای ملاقات وعده دادند... بعد از گفت و گوهای این جلسه ، عبدالعزیز دستور میدهد تا متن آنچه بر آن توافق شده است روی کاغذی مارک دیوان جلاله نوشته و ثبت شود و برای آیتالله فصولی ارسال شود.» متن توافقی که نوشته شد این بوده است: «از عبدالعزیز پسر عبدالرحمن آل فیصل بسوی حضرت فاضل محترم الشیخ عبدالرحیم صاحب الفصول. سلام بر شما و رحمت خدا و برکات او. و بعد تأکید میکنیم برای شما که قبه پیغمبری را احدی به بدی دست نخواهد زند و هرگز چنین چیزی به خاطر ما خطور نکرده است که کسی به بدی به آن دست بزنند (یعنی تخریب نخواهد شد). و برای پیغمبر حرمتی قائل هستیم که قابل مقایسه با هیچ حرمتی نیست. اما مسائل قبور بقیع و آنچه از بنا متعلق به آن است، ما چنان چه به شما خبر دادیم، تابع شریعت اسلامیم، نه اهل بدعت، ما آمادهایم که از نظر شخصی مذهبی خود صرف نظر نموده، اوامر علمای مسلمین را از هر مذهب که باشد محترم بشماریم. اما راجع به مذاکرات دیگر به زودی نظریه خود را برای شما بیان میکنیم. پس بزودی امر میکنیم که قبور بقیع را نظیف نموده و صاف کنند، مطابق آنچه در شرع جایز است، با کشیدن دیواری در اطراف آن که از پلیدی حفظ شود و باز برای شما تأکید میکنیم که ما منع نمی کنیم هیچ کس را از زیارت قبور بقیع. تا وقتی که زائرین طریق شرعیه و آداب دینیه را در زیارت پیروی کنند. ما دستور دادیم تا این نوشته شده در میان مردم انتشار یابد. این چیزی است که بیان آن لازم بود. خداوند شما را حفظ کند.» [ یکشنبه 89/8/30 ] [ 2:43 عصر ] [ علی داودی ]
[ نظرات () ]
سعید عبدولی بعد از شکست کشتیگیر قزاق دومین مدال طلای فرنگی و دهمین طلای کاروان ایران در بازیهای آسیایی را از آن خود کرد.
سعید عبدولی دارنده دو مدال طلای کشتی فرنگی جوانان جهان بعد از ناکامی در مسابقات جهانی مسکو، فینالیست وزن سوم بازیهای آسیایی شد. فارس ، او در مرحله مقدماتی بعد از یک دور استراحت، شکست را به حریفانی از تایلند و هند تحمیل کرد. این مدعی وزن 66 کیلو مبارزه نهایی خود را برابر دارخان بایاخمیتوف قزاقستانی به انجام رساند. وی در وقت اول مغلوب شد؛ اما در تایم دوم دو بر صفر پیروز شد و وقت سوم را نیز به سود خود پایان داد تا دومین مدال طلای کشتی فرنگی ایران و دهمین مدال طلای کاروان ایران در بازیهای آسیایی را به خود اختصاص دهد. دو مدال برنز مشترک این وزن نیز از آن کشتیگیران ژاپن و هندوستان شد. پیش از این کشتیگیر، امید نوروزی در وزن 60 کیلو ایران را صاحب مدال طلا کرده بود. تیم ایران کار خود را در روز اول رقابتها با کسب دو مدال طلا و یک عنوان پنجمی توسط حمید سوریان پایان داد. فردا نیز فرشاد علیزاده، طالب نعمتپور و بابک قربانی در اوزان 74، 84 و 96 کیلو برابر حریفانشان قرار خواهند گرفت [ یکشنبه 89/8/30 ] [ 2:43 عصر ] [ علی داودی ]
[ نظرات () ]
رییس ستاد حمل و نقل و مدیریت مصرف سوخت کشور از اختصاص بنزین سهمیهای در آذر ماه خبر داد. سردار محمد رویانیان دقایقی پیش در گفتوگو با ایسنا، افزود: بر اساس تدابیر اندیشیده شده سهمیه بنزین آذر ماه خودروها همانند سهمیه بنزین آبان ماه بدون تغییر خواهد بود. وی تاکید کرد: بدین ترتیب سهمیه بنزین خودروهای شخصی برای آذر ماه 60 لیتر تعیین شد و کارت سوخت رانندگان نیز از ساعت 24 امشب شارژ میشود [ یکشنبه 89/8/30 ] [ 2:42 عصر ] [ علی داودی ]
[ نظرات () ]
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |