سفارش تبلیغ
صبا ویژن

علی داودی
 
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
با دادنا: عامل جنایت میدان کاج می گوید در عین حالی که در این حادثه دچار حماقت شده بود به مرز جنون نیز رسیده بود که همین عامل باعث شد تا چنین حادثه تلخی را رقم بزند.

ساعت 9:56 دقیقه صبح روز پنجشنبه 13 آبان طی تماس تلفنی با مرکز فوریتهای پلیسی عنوان شد که مشاجره دو جوان در میدان کاج سعادت آباد تبدیل به یک درگیری خونین شده است که ماموران کلانتری 134 شهرک قدس به صحنه درگیری مراجعه و مشاهده کردند، شخصی با یک قبضه کارد در حال عربده‌کشی است و شخص دیگر خون‌آلود روی زمین افتاده است.

عامل جنایت (یعقوبعلی معروف به مهدی) و نیز مظنون مشارکت در قتل میدان کاج (سعیده) طی گفتگوهای جداگانه ای با هفته نامه «امین جامعه» به بیان جزئیاتی از این حادثه پرداخته اند که در ذیل می خوانید:

خودتان را معرفی و برایمان بازگو کنید به چه دلیل مرتکب قتل شده‌اید؟

من یعقوبعلی، 31 ساله، دیپلمه، مجرد و ساکن تهران هستم که به دلیل یک مشکل ناموسی ناخواسته مرتکب قتل شده‌ام.

به خاطر چه مسئله‌یی تا پای قتل پیش رفتید؟

من حدود سه سال پیش با خانمی آشنا شدم و قصد ازدواج با هم را داشتیم که کم‌کم پای مقتول به زندگی ما باز شد. از طرف وی مدام مورد تهدید قرار میگرفتم و به خاطر حرف نامربوط و ناموسی که شب قبل از قتل به من زد و تحریک از سوی مقتول و خانم مورد علاقه‌ام ناخواسته و ندانسته خودم را در صحنه‌یی دیدم که یک کارد آشپزخانه در دست داشتم و مقتول خون آلود روی زمین افتاده بود. دور و اطرافم مردم با موبایل های دوربین دار در حال فیلمبرداری از ما بودند و همچنین ماموران کلانتری که می خواستند مرا خلع سلاح کرده و شخص خون آلود را با برانکارد منتقل کنند.

اصل ماجرا را به طور کامل برای ما تعریف می کنید؟

من در محدوده سعادت آباد در یک دفتر مشاوران املاک مشغول به کار بودم و طی چند ماه کار درآنجا با خانمی که همکار من در آن دفتر بود آشنا شدم و فقط یک رابطه همکاری بین ما بود تا اینکه پس از مدتی این خانم به من اظهار علاقه کرد و پیشنهاد ازدواج داد. من در جواب به وی گفتم باید چند مدتی بگذرد و همدیگر را بشناسیم و سپس تصمیم گیری کنیم.

بعد از چند روز سعیده زنگ زد و خواست به منزلم بیاید، من هم قبول کردم. به منزلم آمد و چند ساعتی مهمانم بود و هنگامی که خواست برود به من پیشنهاد داد تا منزلم را تخلیه کنم و با وی زندگی کنم. طی دو یا سه روز منزلم را تخلیه کرده و به منزل او رفتم. اجاره منزلش را من می دادم و بعد از مدتی با هم به صورت شراکتی یک دفتر تجاری مشاور املاک به قیمت 220 میلیون تومان را اجاره کردیم و مشغول کار شدیم.

طی این سه سال بعضی اوقات به او می گفتم که سریع ازدواج کنیم و سروسامان بگیریم ولی او قبول نمی‌کرد و این موضوع را به روزها و ماههای آینده ارجاع میداد. در این سه سال چندین بار بر سر حساب و کتاب اختلاف و درگیری داشتیم تا اینکه در اثر اختلافات مکرر، من وی را کتک زدم و داوطلبانه خودم را به کلانتری معرفی کردم و با انتقال پرونده به دادسرای سعادت آباد نزد بازپرس اظهار کردم که او را کتک زده ام و با وی رابطه دارم که در این رابطه بازپرس مرا به طور مستقیم به زندان اوین فرستاد و از آنجا نیز به زندان قزلحصار منتقل شدم.

حدود پنج ماه بلاتکلیف در زندان بودم و در طول این مدت با او رابطه تلفنی داشتم؛ هم من به او زنگ می زدم و هم او به من زنگ میزد. به وی اصرار میکردم که شکایت خود را پس بگیرد و من هم اظهاراتم را نزد قاضی پس بگیرم. سرانجام قاضی دادگاه مرا به 16 میلیون ریال دیه محکوم کرد که با پرداخت دیه از زندان آزاد شدم.

15 روز آخری که زندان بودم او مرتب به من زنگ میزد و اظهار می‌کرد که به تازگی شخصی در دفتر مشاوران املاک مشغول به کار شده است و از او خواستگاری کرده و قصد ازدواج دارد. او از من می‌خواست تا پای این مزاحم را از زندگی مان قطع کنم.

پس از آزادی از زندان به همراه مادرم به ساوه رفتم و از آنجا نیز با او تماس گرفتم که وی مرتب مرا تحریک می‌کرد و به من می گفت تو بی غیرت هستی و مدام عصبی ام می کرد. بعد از آمدن به تهران شماره مقتول را از او گرفتم و به وی زنگ زدم و ماجرا را تعریف کردم که قرار است اواخر مهر ماه با این خانم ازدواج کنم.

مقتول نیز از این قضیه اظهار بی اطلاعی کرد و ماجرا به طور موقت تمام شد ولی روز بعد مقتول خودش تماس گرفت و عنوان کرد که علاقه زیادی به این خانم دارد و حاضر است در قبال تحویل یک دستگاه خودرو پایم را از این ماجرا بیرون بکشم که من نیز قبول نکردم.

مقتول حدود یک هفته اواخر شب تماس میگرفت و قصد تطمیع من را داشت و روزهای آخر مبلغ یک میلیارد ریال پیشنهاد داد و من هم به وی گفتم که حدود سه سال است با این خانم آشنا هستم و قرار است طی روزهای آینده با یکدیگر ازدواج کنیم.

البته این را هم بگویم که چند روز قبل از درگیری مقتول مرتب به من زنگ می‌زد و تهدیدم می‌کرد و چند نفر را جلوی دفتر املاک فرستاده بود تا مرا به قصد کشت بزنند که سعیده به من زنگ زد و گفت ماجرا چیست و من هم آن روز به دفتر کارم نرفتم و مقتول مدام پشت تلفن می گفت می زنمت، میکشمت، و... .

در همین اوضاع و احوال سعیده خیلی به من زنگ میزد و از من خواهش و اصرار میکرد تا مقتول را از وی دور کنم و شب قبل از قتل مقتول زنگ زد و حرفهایی زد که باورش برایم خیلی مشکل بود. حرفهایش به قدری عصبی ام کرد که از فرط ناراحتی و عصبانیت خوابم نبرد و تا صبح هزار تا فکر و نقشه تو سرم آمد که چرا این اتفاقات سر من آمده.

صبح به بچه های دفتر زنگ زدم و پرسیدم که مقتول (یزدان) به محل کار آمده یا نه که بچه ها گفتند تا چند دقیقه دیگر میرسد. من هم یک چاقو برداشتم و زیر لباسم پنهان کردم که اگر یزدان با خودش کسی را بیاورد بتوانم از خودم دفاع کنم و سریع یک خودروی آژانس گرفتم و به میدان کرج رفتم.

با توجه به نشانه هایی که سعیده درباره ظاهر مقتول به من داده بود یزدان را جلوی دفتر املاک مشاهده کردم و مقابلش رفتم و او نیز داشت سیگار می کشید. از وی سوال کردم آقا یزدان؟

وقتی بله گفت، خودم را معرفی کردم که ناگهان مقتول از جیبش اسپری گاز اشک آور درآورد و به صورتم زد. من که چشمهایم جایی را نمی دید و ترسیدم که یکدفعه به سرم بریزند چاقو را از زیر لباسم بیرون کشیدم و به اطراف میچرخاندم هیچ چیز جلودارم نبود. جنون به من دست داده بود، حرفهای یزدان و سعیده توی سرم بود و متوجه نبودم دارم چه کاری انجام میدهم. بعد به داخل دفتر املاک رفتم و تلفن ها را از پریز کشیدم و بیرون پرتاب کردم. اصلا حواسم به هیچی نبود.

موقعی به خودم آمدم که دیدم، یزدان خون آلود روی زمین افتاده و مردم هم دارند از من فیلمبرداری می کنند و مامورها از من میخواهند تا چاقو را به زمین بیندازم و تسلیم شوم. مقداری که گذشت و به خودم آمدم با صحبت هایی که مامور کلانتری کرد، خودم را تسلیم کردم.

زمان درگیری شما حدود 30 دقیقه طول کشیده بود چرا اجازه نمی دادید که مردم و پلیس، یزدان را از صحنه خارج کنند؟

به خدا قسم من هیچ چیزی نمی فهمیدم، به قدری جنون به من دست داده بود که نه چیزی می شنیدم و نه چیزی می دیدم، تنها صدایی که به گوش رسید، صدای معذرت خواهی مقتول بود و صدای یک مامور لباس شخصی که از من خواهش می کرد، تسلیم شوم و من داد می کشیدم که باید خودم خودم را تسلیم کنم.

آیا صدای مردم را می شنیدید؟

خیلی کم، مردم فقط با تلفن همراهشان از من فیلمبرداری می کردند.

فکر می کردید مرتکب قتل شوید؟

نه، اصلا فکر نمیکردم که دست به چنین کارهایی بزنم. پدرم همیشه به من می گفت که بیخیال این خانم بشوم و می گفت که این زن یک روز تو را تا پای چوبه دار می برد، ولی من هیچوقت گوش نمی کردم.

چه احساسی دارید؟

پشیمان هستم. ای کاش تمام زندگی ام میرفت ولی جوانی ام نم یرفت. تمام تقصیر نخست گردن خودم است که به حرف بزرگترم گوش نکردم و بعد هم گردن سعیده است که سه سال مرا مسخره خودش کرد و بعد آنقدر مرا تحریک کرد که کاری که نباید می کردم، انجام دادم.

اشتباهتان کجا بود؟

من حدود 180 میلیون تومان سرمایه نقد داشتم که به این خانم برای شراکت داده بودم و پولم هنوز نزد وی است. اشتباه من اول آشنایی و رابطه با وی بود. دوم بی توجهی به پند و نصیحت والدینم و سوم حماقت که به حرف یک زن چه اشتباهی را مرتکب شدم.

الان که بازداشتگاه هستید به چه فکر می کنید؟

به اشتباهات و حماقت های خودم فکر میکنم، آن صحنه های وحشتناک به ذهنم می آید و برای آمرزش مقتول نماز و قرآن میخوانم.

به آینده فکر می کنید؟

از دنیا راضی نیستم و به مرگ فکر می کنم. الآن شخصیت، احترام، مال، ثروت و... برایم باقی نمانده است و فکر میکنم دیگر هیچ کسی برای من ارزشی قایل نیست و بسیار ناراحت هستم که با این کار آبروی خانواده ام را برده ام و هیچ امیدی به بازگشت به زندگی ندارم، در عین حالی که خدا بزرگه!

حرف آخر؟

همه اقوام و خانواده به من خیلی گفتند که این خانم به دردم نمی خورد ولی من گوشم به این حرفها بدهکار نبود و الآن چیزی را فهمیدم که باید چند سال پیش می فهمیدم و به آن عمل می کردم. من از همه جوان هایی که موقع ازدواجشان فرا رسیده، خواهش می کنم حرف من را به عنوان کسی که به دلیل بی توجهی به مصلحت اندیشی والدینم مرتکب قتل شده ام، گوش کنند و خانواده خود را به عنوان بهترین و گرمترین کانون عاطفی قبول داشته باشند و غرور جوانی را به حرف پدر و مادر بفروشند.


گفت‌وگو با مظنون مشارکت در قتل میدان کاج

خودتان را به طور کامل برای ما معرفی کنید؟

من «سعیده- الف» 32ساله و دارای تحصیلات فوق لیسانس در رشته حسابداری هستم و شغلم مدیر مشاوران املاک در سعادت آباد بود.

به چه جرمی در پلیس آگاهی بازداشت شده اید؟

به اتهام معاونت در قتل در پلیس آگاهی بازداشت هستم.

نسبت شما با قاتل و مقتول چیست؟

من به عنوان مدیر دفتر مشاور املاکی بودم که مدتی کوتاه قاتل و چند ماهی نیز مقتول در آنجا مشغول به کار بودند.

چه رابطه یی بین شما و قاتل وجود داشت؟

من هیچ رابطه یی با قاتل نداشتم. «مهدی» فقط برای من همیشه مزاحمت ایجاد می کرد، بیشتر وقتها از من اخاذی و زورگیری می کرد و تاکنون هشت بار از وی شکایت کرده ام و چون می دانست من نه پدری دارم و نه مادری و برادری به زور هم که شده به خاطر دارایی ام میخواست با من ازدواج کند ولی من به هیچ وجه حاضر به ازدواج با یک فردی که تعادل روحی و روانی نداشت، نبودم.

آشنایی شما با قاتل از کجا شروع شد و چند سال است که وی را می شناسید؟

جریان از جایی شروع شد که بنده یک دفتر املاک مسکن در خیابان علامه جنوبی سعادت آباد داشتم و قاتل نیز مشاور مدیر دفتر یکی از آژانس های مسکن در محدوده سعادت آباد بود. اواخر اردیبهشت ماه پیش من آمد و تقاضای کار در دفترم را کرد و من هم به دلیل سابقه کاری اش وی را استخدام کردم. چندی نگذشت که «مهدی» پیش من آمد و گفت که مادرش به دلیل ناراحتی قلبی در بیمارستان بستری شده است و نیاز به پول دارد و از من خواست که به او پول قرض دهم.

من هم برای همدردی با وی مقدار پولی را که تقاضا کرده بود به وی دادم. دوباره چند روز بعد عنوان کرد که برادرش معتاد است و می خواهد وی را در یک کمپ درمان اعتیاد بستری کند و نیاز به پول دارد و در این رابطه شماره مدیر کمپ درمانی را به من داد و با تماسی که با مدیر کمپ گرفتم موضوع برای من روشن شد و به اتفاق مهدی و برادرش به کمپ رفتیم و برادرش را بستری کردیم.

در این زمینه حدود 800 – 700 هزار تومان پول پرداخت کردم که بعد از مدتی فهمیدم سرم کلاه رفته است. چون هزینه درمان اعتیاد حدود 100هزار تومان بوده است.

البته این پایان پول گرفتن ها نبود، بلکه به بهانه های دیگری از من پول میگرفت و درصورتی که به وی پول نمی دادم مرا مورد آزار و اذیت قرار می داد و کتکم میزد. در ادامه مجبور شدم پس از دو ماه یعنی اوایل تیرماه از دست وی فرار کنم و جای دیگری را در سعادت آباد اجاره کنم و شبانه اثاثیه دفترم را به دفتر جدید منتقل کردم و نخستین روزی که قصد چینش وسایل دفتر را با کمک همکارانم داشتم، «مهدی» با یک چوب بلند به دفتر آمد و شروع به شکستن شیشه در و پنجره و میز و وسایل کرد. حتی شخصی که قصد وساطت داشت را مورد آسیب قرار داد و در تماس با پلیس 110 مهدی بازداشت شد و مصدوم را به بیمارستان انتقال دادیم که چند روز بعد فهمیدم که «مهدی» به زندان رفته است. ولی مشکل به اینجا ختم نشد، بلکه وی پس از 20روز با پرداخت جریمه و دیه از زندان آزاد شد.

حدود یک ماه بعد وقتی در دفترم را قفل کردم و قصد داشتم سوار خودرو شوم یکدفعه دیدم «مهدی» از پشت دیواری بیرون پرید و دست به کیفم انداخت و قصد داشت کیفم را با خود ببرد. در دست دیگرش نیز یک استکان شکسته بود و مدام می خواست با آن استکان مرا مجروح کند.
من مقاومت می کردم اما او به زور سوار خودرو شد و با تهدید به وسیله استکان شکسته من را تا آزادراه کرج، حوالی وردآورد برد و به من گفت که از خودرو پیاده شوم و خودش پشت فرمان بنشیند. من هم از فرصت استفاده کردم و پا به فرار گذاشتم که «مهدی» نیز به دنبال من می دوید. در آن صحنه یک نفر مرا از دست این دیوانه نجات داد.

طی این سه سال مرتب در اضطراب بودم و از دست تهدیدها و باجگیری این فرد آسایش نداشتم. حتی چندین بار از وی چاقو خورده ام و چندین بار نیز چون که میدانست داخل کیفم پول است، کیفم را می دزدید و فرار میکرد. در این رابطه تاکنون هشت بار از وی شکایت کرده ام.

همین شش، هفت ماه پیش به دلیل ضرب و شتم عمدی از وی در کلانتری شکایت کردم و خودش نیز اعتراف به ضرب و شتم کرد و به دروغ عنوان داشت که با من رابطه داشته است که به دلیل اظهاراتش پنج ماه زندان افتاد و مدام از زندان به من زنگ میزد که رضایت دهم و میگفت: «در زندان کلی خلافکار شده ام. اگر بیایم بیرون سرت را زیر آب میکنم.» و من در جواب گفتم از دستت فرار می کنم. بعضی اوقات زنگ می زد خواهش میکرد و بعضی وقت ها هم زنگ میزد و تهدیدم میکرد، حتی چند روزی که مانده بود از زندان آزاد شود به پای مادرش افتادم و خواهش و تمنا کردم، کاری کند تا «مهدی» به سمت من نیاید، چون میترسیدم بیاید و مرا بکشد!

چند روز بعد ساعت 10 شب «مهدی» از زندان آزاد شد و به من زنگ زد و با ترس و لرز سریع باتری تلفن همراه خود را درآوردم و به دلیل ترس شدید از وی تمامی چراغ های منزلم را خاموش کردم ولی مهدی ولکن ماجرا نبود و مرتب به شماره منزلم زنگ میزد و شماره ها برای اطراف کرج بود. من هم سریع وسایلم را جمع کردم و به خواهرم زنگ زدم و به اتفاق هم به شمال فرار کردیم.
فردای آن شب دوباره مدام تماس گرفت که درنهایت مجبور شدم تلفن را جواب بدهم. «مهدی» پشت تلفن اظهار داشت که سرش به سنگ خورده است و دیگر نمی خواهد اذیتم کند و قصد آدم شدن دارد. کلی از من معذرتخواهی کرد. پشت تلفن لحن صحبت هایش بسیار خوب شده بود و من با خیال راحت بعد از چند روز به تهران (چند روز قبل از قتل) برگشتم.

وقتی به محل کارم رفتم از کرج تماس گرفت و گفت یک کمکی به وی کنم تا دوباره شروع به کار کند و خرج زندگی اش را دربیاورد؛ تقاضای پول کرد. روز بعد (چهار روز قبل از قتل) زنگ زد و گفت: «بیا فرحزاد و برایم پول بیار»، من که خیلی از «مهدی» می ترسیدم به او گفتم تو بیا پول ها را ببر که او هم نیامد و از گرفتن پول منصرف شد.

سه یا چهار روز قبل از قتل، من با یزدان بودم که متوجه شدم «مهدی» به یزدان زنگ زد و درباره من پرسید که چرا از من خواستگاری کرده است و بسیار عصبانی بود و بعد از پایان تماس به گوشی تلفن همراه من زنگ زد و مرتب تهدیدم میکرد.

نحوه آشنایی شما با یزدان چگونه بود؟

دو ماه قبل از حادثه، یزدان به دفتر آمد تا یک منزل مبله اجاره کند و برای تنظیم قولنامه به همراه مشاورانم به دفترم آمد. با هم در رابطه با اجاره و ودیعه مشغول صحبت شدیم و به توافق رسیدیم و یزدان کارت شناسایی اش که عکس کارت ملی بود به من داد و حدود یک ساعت ما را معطل کرد و به بهانه اینکه یکی از آشنایانش در حال انتقال پول و چک به دفتر است. بعد از حدود یک ساعت و نیم قرار شد یزدان فردا پول را بیاورد و قرارداد را امضا کنیم.

فردا هر چقدر به وی زنگ زدم جوابگوی تماسم بشود تا اینکه بعد از یکی، دو هفته دوباره به دفترم آمد و عنوان کرد آن آپارتمان را نمی خواهد و کارت شناسایی اش را گرفت و رفت و دوباره پس از چند روز به بهانه اجاره یک آپارتمان دیگر آمد و به من گفت که در یک آژانس کرایه خودرو مشغول به کار است و درباره کار مسکن پرسید و از من خواست که استخدامش کنم. «یزدان» از اوایل مهرماه در دفتر من مشغول به کار شد و در طول چند روز رابطه اش را با من خیلی نزدیک و خوب کرد و به من پیشنهاد ازدواج داد. من هم قبول نکردم.

رابطهمان یک رابطه کاری بود ولی یزدان هم ول کن من نبود و عنوان می کرد که مهر من در دلش نشسته و خواستار ازدواج با من است.

مهدی (قاتل) از کجا به رابطه شما و مقتول (یزدان) پی برد؟

«مهدی» که برای دیدن من به دفترم مراجعه کرده بود از آبدارچی سئوال کرده بود و قضیه خواستگاری «یزدان» را فهمیده بود.

واکنش مهدی پس از فهمیدن این موضوع چه بود؟
«مهدی» به یزدان زنگ زده و گفته بود که لقمه بزرگتر از دهانش برندارد و برای یزدان خط و نشان می کشید که پایش را از این ماجرا بیرون بکشد.

پاسخ «یزدان» به «مهدی» چه بوده است؟
«یزدان» هم کوتاه نمی آمد و «مهدی» را تهدید میکرد و حتی یک بار هم چند نفر را برای کتک زدن «مهدی» به جلوی دفتر فرستاده بود.

«مهدی» و «یزدان» چند روز با هم درگیر بودند؟
حدود سه، چهار روزی با یکدیگر ارتباط تلفنی داشتند و مدام همدیگر را تهدید می کردند.

پاسخ شما به تماسهای «مهدی» و «یزدان» چه بود؟
من در جواب به «مهدی» زیر بار رابطه با یزدان نمیرفتم و میگفتم به هیچوجه قصد ازدواج با «یزدان» را ندارم و از مهدی خواهش میکردم که این قضیه را فیصله دهد ولی او گوش نمیکرد، یزدان هم از خر شیطان پایین نمی آمد و به من میگفت من گازاشک آور دارم که هشت متر پخش می شود و به هر کسی بزنم روی زمین می خوابد، مهدی که هیچ، بزرگتر از مهدی هم دوام آن را نمی آورد.

چرا موضوع را با پلیس مطرح نکردید؟
روز چهارم آبان ماه جاری به اتفاق یزدان به دادسرای ناحیه 18 سعادت آباد رفتم و از «مهدی» شکایت کردم و شکواییه را به کلانتری بردم و هنگامی که قصد داشتم شاهدان را به کلانتری ببرم، پیامکی برایم آمد که عنوان شده بود مهدی با یک قبضه قمه مقابل کلانتری منتظر است تا تو را بکشد! با خواندن این پیامک سریع از کلانتری خارج شدم و خودم را در منزلم پنهان کردم.

روز قبل از قتل چه اتفاقاتی افتاد؟
مهدی به من زنگ میزد و تهدیدم میکرد و مهدی و یزدان با یکدیگر در ارتباط بودند و به طور مستمر یکدیگر را تهدید میکردند و فحش میدادند و برای هم خط و نشان میکشیدند.

به نظر شما چه عواملی باعث شعله ور شدن این درگیری و قتل شد؟
شب آخر من با یزدان بودم و یزدان مرتب به «مهدی» میگفت که من این خانم را دوست دارم و قصد ازدواج با او را دارم. باید مادر بچه های من بشود و خیلی از من تعریف کرد و با این کارها و حرفها باعث تحریک و جنون «مهدی» شد.

از قتل یزدان چگونه مطلع شدی؟
روز حادثه من خانه بودم و از فرط نگرانی و خستگی خوابیده بودم. ساعت سه ظهر از خواب بیدار شدم و هنگامی که گوشی ام را برداشتم دیدم که 42 تماس از دست رفته داشتم و مشاوران و کارکنان دفتر به من زنگ زده اند که در این رابطه با یکی از مشاوران تماس گرفتم و ایشان گفت که «مهدی»، «یزدان» را به قتل رسانده است. من اول باور نکردم تا اینکه گوشی را برادر یزدان برداشت و پشت تلفن سر من داد می کشید. آنجا از حال رفتم و وقتی که به هوش آمدم وسایلم را جمع کردم و به خانه خواهرم فرار کردم تا اینکه از اداره آگاهی تماس گرفتند و برای تحقیقات من را احضار کردند.

شما چرا فرار کردید، مگر شما هم دخالتی در قتل داشتید؟
نه، من هیچ دخالتی در این قتل نداشتم، فقط خیلی ترسیده بودم.

چه دفاعی از خودت داری؟
خیلی ناراحتم که این درگیری منجر به کشته شدن «یزدان» شد و این حادثه برای من خیلی خیلی تلخ بود و من هیچ دخالتی در این درگیری نداشتم. نمی خواستم این حادثه بسیار فجیع اتفاق بیفتد

[ یکشنبه 89/8/30 ] [ 4:18 عصر ] [ علی داودی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 35
کل بازدیدها: 1617578