تحلیل واقعه عاشورا و زمینههای سیاسی اجتماعی که به رخداد آن واقعه عظیم انجامید نیازمند بهره بردن از نگاهی جامع و با توجه به تمامی ابعاد موجود در آن حادثه شگفت انگیز است.
به گزارش «تابناک»، شهید دکتر بهشتی از جمله عالمان دینی بود که در سخنرانیهای خود پیرامون واقعه شهادت امام حسین (ع) تلاش میکرد تا ابعاد انسان ساز، تربیتی، سیاسی، دینی و انسانی این حماسه را با زبانی واقعگرا و طبیعی برای مخاطب خود به طور همزمان بگشاید و تفسیر کند.
این سخنرانی که در واقع آخرین بخش از سخنان ایشان پیرامون واقعه عاشوراست در تاریخ نهم اردیبهشت 1345 در مسجد مرکز اسلامی هامبورگ ایراد شده و به مناسبت ایام اربعین حسینی تقدیم تام میشود. شهید آیت الله بهشتی در این سخنرانی چنین می گوید:
«بسم الله الرحمن الرحیم
قبل از شروع عرایضم نکتهای را لازم میدانم با برادران و خواهران عزیز مسلمان اینطور در میان بگذارم. در قرآن کریم به مسلمانان چنین دستور داده شده که وقتی قرآن خوانده میشود به آن گوش دهید و ساکت و آرام باشید و به احترام قرآن از هر نوع گفتوگو خودداری کنید. تصدیق میکنم که اگر وقتی قرآن خوانده میشود ما میتوانستیم بفهمیم، این گوشدادن و سکوت، مطلوبتر وطبیعیتر بود ولی باز این نکته را هم تصدیق میکنیم که هرچند بسیاری از آقایان و بانوان عربی ندانند و وقتی قرآن کریم خوانده میشود به معنای آن نتوانند توجه کنند، ولی به احترام قرآن میشود دقایقی ساکت نشست.
بنابراین امیدوارم در هم? جلسات مذهبی دیگر که خواهیم داشت، بهطور کلی در موقع تلاوت قرآن، همه ساکت و آرام باشیم. توجه به این نکته مخصوصاً در مجالس ختم بیشتر ضرورت دارد، چون معمولاً در مجالس ختم نوار قرآن گذاشته میشود یا قاری قرآن را با صدای بلند تلاوت میکند. ممکن است تلاوت قرآن برای مدت نیم ساعت یا یک ساعت بهطور متناوب در برنام? مجالس ختم باشد و شاید کسانی که مینشینند حوصله نکنند برای مدت طولانی ساکت باشند. برای همین اولاً در مجالس ختم، تلاوت قرآن بهطور دائم نباشد و هر وقت خواستند قرآن خوانده شود اعلام کنند تا چند دقیقه با صدای بلند تلاوت شود، بعد نوار خاموش شود که اگر آقایان یا خانمها، که با هم در جلسهای برخورد کردهاند، خواستند صحبتی کنند فرصتی باشد تا این برنامه عملیتر شود.
اتفاقاً یکی از خردههایی که برادران سنی ما به شیعه میگیرند همین است. میگویند شیعه آنچنان که باید و شاید احترام قرآن کریم را نگه نمیدارد و من گمان میکنم آنها بیاحترامی دیگری از شیعه نسبت به قرآن ندیده باشند. گمان میکنم تنها تفاوتی که دیدهاند همین است که در مجالس ختم یا مجالس مذهبی وقتی قرآن خوانده میشود مردم هم مشغول صحبت خودشان هستند. البته این تذکر لازمی بود و خوشوقتم که امشب فرصتی پیش آمد که در یک جلس? عمومی این مطلب لازم را با همه طرح کنم و درمیان بگذارم و امیدوارم همیشه از این به بعد کاملاً رعایت کنیم.
امروز صبح دو اردوگاه مجهز و آمادهشده خود را برای یک پیکار آماده میکنند. مجموع? نفرات مسلح یک اردوگاه هفتاد و دو یا کمی بیشتر است ولی از نظر رعایت نظامات جنگی با یک اردوی پانصد هزار نفری فرقی ندارد. در این اردوگاه کوچک فرماندهی هست؛ فرماندهیهای کوچکتر، پرچم، پرچمدار، تعیین خطمشی و نقشه جنگ، با رعایت همه سنتهای جنگی آن موقع. یک اردوگاه بزرگ هم هست بین ده تا سی هزار نفر مسلح و مجهز. آنجا هم فرماندهی هست، تجهیزات و نظامات جنگی از هر جهت رعایت شده و حساب هم ظاهرا روشن است. برای اینکه یک عد? هفتاد نفری در مقابل یک عد? ده یا سی هزار نفری قرار گرفتهاند. معلوم است که اینها کشته میشوند و از بین میروند، اما میان این دو اردوگاه از نظر جهات دیگر تفاوت از زمین تا آسمان است.

در آن اردوگاه کوچک، فرمانده امام حسین است؛ فرزند بزرگوار علیبنابیطالب و فاطمه زهرا (س)، کسی که نه فقط امروز، بلکه در همان دوره در مناطقی که با خاندان پیغمبر و تعالیم وی آشنایی نزدیک داشتند بهعنوان عالیترین نمون? فضیلت و کمال شناخته میشد.
فریبخوردگان تبلیغات بیست سال? معاویه به علی (ع)، امام حسین و خاندان رسول اکرم ناسزا میگفتند. خیال نکنید که اینها وقتی به علی ناسزا میگفتند با او خصومت شخصی داشتند. نخیر! معاویه با تمام قوا در سرتاسر منطق? نفوذش، بهخصوص شام که شاید بیش از سی و پنج سال منطقه فرمانروایی و نفوذ او بود، چنین در گوش مردم فرو کرده بود که علی نماز نمیخواند! نویسند? کتاب صفین میگوید: در جنگ صفین چند تن از قراء و دانشمندان زبده در سپاه علی (ع) در یک جناح جنگ میکردند. یک جوان شامی جلو آمد که با آنها جنگ کند. شروع کرد به دشنامدادن به آنها و امام و پیشوایشان.
یکی از این قاریان دانشمند و پرهیزکار، که عد? آنها در سپاه علی خیلی بود، به آن جوان گفت: آخر جوان حرفت را بفهم، بفهم داری به کی دشنام میدهی! آخر فکر نمیکنی این حرفی که از دهانت درمیآید در روز رستاخیز حساب و کتاب دارد؟ اگر روز قیامت و محاسب? الهی به تو گفتند روی چه حسابی به شخصیت برجست? اسلامی چون علی دشنام می دهی آنوقت چه جواب می دهی؟ جوان گفت عجب! من آنچه می دانم این است که آمده ام به جنگ کسانی که نه امامشان نماز می خواند و نه خودشان. من این طور فهمیدم و آمدم به جنگ.
در منطقههای دیگر اسلامی سیدالشهدا حسینبنعلی عالیترین نمون? کمال و فضیلت بود. فرماند? این سپاه کوچک حسینبنعلی است. فرمانده آن سپاه کیست؟ فرماندهی عالی آن سپاه، یعنی آن کسی که فرمان اول را صادر کرده، یزید بن معاویه است؛ جوانی است که در شرح زندگی او صفحات سیاه خیلی زیاد است.
من دو مورد را نقل می کنم: در زمان پدرش، معاویه او را با عد? زیادی از مسلمانها به جنگ در سرزمین روم شرقی فرستاده بود؛ یعنی درسرحدات محل حکومت معاویه؛ شام و سوریه و ترکیه و لبنان و فلسطین و اردن و قسمتهای کنونی که آن موقع همه با عنوان شام خوانده می شد. یزید با عد? زیادی از سپاه مسلمانها در یک مرز حساس اتراق کرده و باید آماده باشد که هر وقت دشمن حمله کرد، کاری کند اینها بجنگند و دفاع کنند یا احیاناً حمله کنند.
محل اقامت یزید در یک ده بسیار باصفا در کنار یک دیر است. سپاهیان هم در مناطق مختلف بیابان پراکندهاند. یزید در چنین موقعی سرگرمیاش مشروبخواری، ساز و آواز، مجالس لهوولعب و یک معشوقه به نام امکلثوم است. سرگرمی این فرمانده این است! در همین موقع بیماری آبله و حصبه در میان سپاه و لشگری که تحت فرماندهی یزید است پیدا شد. سپاهیان اسلام مثل برگ خزان روی زمین می ریختند و میمردند. آمدند به یزید گفتند آقا سپاهیان و لشگریان تحت فرماندهی تو دارند روزی صد تا دویست نفر می میرند.
یزید طبع شعری داشت و خیلی خوب شعر می گفت. اشعاری گفت در پاسخ به آنها که خلاص? آن این است که به من چه که سپاهیان اسلام می میرند؟! خوب بمیرند، من که زندگیام بهراه است. فعلاً منم و امکلثوم و شراب کهنه و مجلس عیشونوش؛ سربازها بمیرند، به درک! فکر نکنید که اینها را مورخین شیعه در زندگی یزید نوشتهاند. اینهایی که عرض می کنم عموماً از مآخذ برادران سنی است.
معاویه در سال 60 مرد و در سال 62 یزید فرماندار حجاز ولید بن عقبه را عوض کرد. حالا چطور عوض کرد، این هم داستانی دارد. به جای او جوانی به نام عثمان بن محمد بن ابوسفیان پسر عمویش را فرمانروای حجاز کرد. عثمان پسر عموی یزید جوانی بود خام و بیتجربه و به محض اینکه در مدینه فرماندار حجاز شد،

عدهای از افراد سرشناس و برجست? مدینه را فرستاد به شام که خلیف? مسلمین یزید را ملاقات کنند. در میان افرادی که رفتند، چند نفر سرشناس ممتازی که خیلی مورد توجه مردم بودند وجود داشتند. از جمله در درج? اول عبدالله ابن حنظله که بهعنوان غسیل الملائکه و جزو ستارگان درخشان صدر اسلام و جنگهای مسلمین در زمان پیغمبر اکرم و شهدای بزرگ تاریخ اسلام بود. عبدالله مردی بود بسیار معروف، خوشنام، سرشناس و مورد اعتماد همه. اینها آمدند به دمشق. یزید وقتی شنید که اینها از مدینه آمدند و بزرگان مدینه هستند تشریفاتی برای آنها قائل شد و خیلی به آنها و عبدالله احترام گذاشت. نقل می کنند صد هزار درهم صله و جایزه داد و بعد از مدتی که آنها ماندند با سلام و صلوات و تشریفات برگرداند. این هیأت نمایندگی، وقتی به مدینه برگشتند، دربار? یزید چه قضاوت کردند و چه گزارشی از مسافرت خود برای اطلاع عموم رساندند؟
ابن اثیر در کامل می نویسد وقتی اینها برگشتند با این جملههای کوتاه یزید را معرفی کردند: قبلنا من عند رجل لیس له الدین یشرب الخمر و یضرب بالتنابیر و یفضف عنده الاعصیان و یلعب بالکلاب و یثمر عنده البراب و لهم الطوف.
ما از پیش مردی می آییم که دین ندارد شراب می نوشد. کار او این است که ساز بنوازد و جوانان خوش آواز پیش او بخوانند. سرگرمی او سگبازی است و همنشینها و همصحبتهای او دزدان و راهزنهای سرشناش هستند. این است مشخصات مردی که ما رفتیم او را ببینیم و برگردیم. از این سطرها و صفحههای تاریک در تاریخ زندگی این آقا پسر تا بخواهید فراوان است. این دو را برای نمونه نقل کردم.
فرماندهی عالی، کسی که فرمان اول جنگ از او صادر شده است، چنین شخصیتی است. فرماند? عالی این طرف، امام حسین، کسی است که سر تا پای او را ایمان به خدا فرا گرفته. کسی است که ظاهر و باطن زندگی او یکی است. کسی است که موفقیت را برای خودش قطعی می داند، چه کشته شود و چه فرمانروای سرتاسر سرزمین اسلام گردد. هر کس در راه به امام حسین رسید گفت آقا این کوفیها قابل اعتماد نیستند، خواهش می کنیم برگردید.
از موقعی که امام از مدینه می خواست حرکت بکند و بعد از مکه، ناصحان دلسوز دائماً این نغمه را در گوش امام حسین می خواندند: آقا این مردم کوفه قابلاعتماد نیستند. خواهش میکنیم شما به دعوت اینها ترتیب اثر ندهید! همینطور وقتی در راه خبر کشتهشدن مسلم و عبدالله بن یقطر و بعد قیس بن مصحر زیداوی نماینده خاص و پیک مخصوص امام حسین به کوفه رسید، هر که وسط راه به امام حسین برخورد می کرد می گفت آقا برگرد، به کجا می روید؟
در آن لحظات آخر که دیگر این توصیهها خیلی زیاد شده بود امام حسین فرمود من می روم -این را از آن اول می فرمود- اما اینجا دیگر خیلی روباز فرمود: من می روم و می دانم کشته می شوم ولی باید بروم، برای اینکه از جدم پیغمبر شنیده ام یا برایم روایت شده که هر کس فرمانروای ستمگری را ببیند که حلال خدا را حرام می شمارد و حرام خدا را حلال می شمرد و قوانین خدا را زیر پا می گذارد و به حقوق مردم تجاوز می کند، در برابر او با زبان یا با عمل بهپا نخیزد و قیام نکند، در پیش خدا حجت و آبرو ندارد. حالا دیگر به من چه می گویید؟ باز هم می گویید برگرد؟

این آخرین پاسخ قاطع دندانشکن امام حسین بود به پیشنهادهای برگشتن. امام حسین در راهی که انتخاب کرده قاطع و مصمم و روشن بود. نقش? کار امام حسین این بود: من می روم تا نزدیکترین نقطه به کوفه یا تا خود کوفه. از دو حال خارج نیست؛ یا مردم کوفه با رسیدن من هوشیار می شوند و واقعاً من می توانم این قیام را در زمان خودم به ثمر برسانم و مجرای حکومت اسلامی را عوض کنم و شیو? فرمانروایی بر ملت مسلمان را همان شیو? جدم و پدرم قرار دهم یا خودم و هم? همراهانم کشته می شویم. موفقیت قطعی است اما یزید هر آن متزلزل است.
وقتی که بازماندگان و خاندان حسینبنعلی را به شام بردند سر مقدس اباعبدالله را آوردند پیش یزید گذاشتند. اهل بیت اباعبدالله، زینب کبری (س)، خواهرانش، بستگانش و حضرت سجاد علیبنحسین را با آن وضع بسیار ناروا به مقر فرمانروایی یزید وارد کردند. یزید در حضور عموم گفت خدا لعنت کند ابن زیاد را که مرا رسوا کرد! من هرگز به این کار راضی نبودم. اگر من خبر داشتم، اگر من بودم، حتماً به هر ترتیبی بود طوری عمل می کردم که حسینبنعلی کشته نشود! این مرد متزلزل است چون هدف او حفظ سیادت و آقاییاش است و هر آن این سیادت در معرض خطر است. خودش می فهمد کشتهشدن حسینبنعلی به آن وضع برای او خطرهایی خواهد داشت؛ ناراحت است. نکت? جالب اینجاست که یزید اینطور به ابنزیاد فحش می دهد!
دو سال بعد در مدینه انقلابی رخ داد. سرکرد? این انقلاب همان عبداللهبنغسیل الملائکه است که گفتم پیش یزید رفت و برگشت. محرک اول انقلاب اوست؛ بهعنوان انتقام از یزیدی که خون حسینبنعلی، بهترین مسلمان زمان خود را ریخته است. نخستین انقلاب بزرگ اساسی، که علیه یزید در زمان خود او بهعنوان عکسالعمل حادثه عاشورا رخ داد، انقلاب مدینه بود. یزید به دو سه نفر گفت بروید انقلاب مدینه را آرام کنید و دستور داد که با یک سپاه مجهز اول به آنها اعلام کنید که دست از انقلاب بردارند.
اگر شنیدند که هیچ؛ اگر نشنیدند، سه روز به آنها مهلت دهید. بعد از سه روز، مدینه را بگیرید و از سران انقلاب، هر کس هست، بکشید و در آنجا سه روز آزادی برای سربازان اعلام کنید تا هر کس هر چه دلش می خواهد بکند. خون و ناموس و جان و مال همه مباح و بعد از سه روز دست بکشند. به دو سه نفر پیشنهاد کرد که نپذیرفتند و هرکس عذری آورد. گفت خوب است این مأموریت را به ابنزیاد بدهم که یک بار دیگر در کربلا برای من آن کار را انجام داد.
ابن اثیر نقل می کند که وقتی پیام یزید به عبیداللهبنزیاد در کوفه رسید، که به مدینه برود و قائل? عبدالله زبیر را در مکه خاتمه بدهد، گفت من برای این فاسق تبهکار دست خودم را به دو کار زشت نمی آلایم، همان یکی که کردم بس! ببینید تزلزل در هدف و روی? این طرف تا کجاست. در زمان حکومت یزید که هنوز عبیداللهبنزیاد از جانب او فرمانروای تقرییاً نیمی از کشور پهناور اسلامی است می گوید من به خاطر این فاسق تبهکار خودم را بیش از این آلوده نمی کنم. یزید آنجا به این فحش می دهد؛ این اینجا به او فحش میدهد! چرا؟ چون هدف مشخص و اصیلی در کار نیست.
این مشخصات دو فرماندهی بزرگ، بیاییم سراغ فرماندهی های کوچک. عبیدالله که یک نمونهاش بود. نمون? دیگر عمربن سعد است که فرماند? سپاه کربلاست. او قبلاً از جانب عبیدالله فرمانی دریافت کرده که با چهار هزار سرباز مسلح برای فرونشاندن یک غائله در سرزمین ری، نزدیکی تهران کنونی، حرکت کند. عمر سربازهایش را انتخاب کرده و بیرون کوفه اردوگاهی زده و آماد? حرکت است. رسم آن موقع این بود که وقتی یک امیر یا فرمانده مأمویت پیدا می کرد به سمتی برود، قبلاً چادرش را بیرون شهر می زدند تا سربازهایی را که او انتخاب می کند مجهز و آماده شوند و در آن اطراف چادر بزنند.

ناگهان دستور مجددی از جانب عبیدالله به عمربنسعد رسید که فعلاً بهطور موقت از این مأموریت خودداری کنید چون قبل از انجام آن، کار لازمتری هست. باید به کربلا بروی و غائل? حسینبنعلی را خاتمه دهی. عمر خیلی ناراحت شد و ته دلش اصلاً نمی خواست با حسینبنعلی روبهرو شود. به عبیدالله نوشت که من از این مأموریت عذر می خواهم، اجازه بدهید من سراغ مأموریت خودم بروم. عبیدالله سرسخت و لجوج به او پاسخ داد که نخیر! شما اگر می خواهید بروید.
اگر حاضر نیستید به کربلا بروید، آن فرمان را هم برای ما پس بفرستید. عمر مردد بود چه کند. فرمانروایی ری را بگیرد، ولو بعد از غائل? کربلا، یا اینکه از این فرمانداری صرفنظر کند و به جنگ حسین نرود. حلکردن این دو برایش خیلی مشکل بود. فرصتی خواست و شروع کرد به فکرکردن در درون خود. بالاخره نتوانست از فرمانروایی و منصب فرمانداری ری صرفنظر کند. نوشت: بسیار خوب، من خودم خواهم آمد. آمد به کربلا ولی این تزلزل تا آخرین لحظات جنگ با اباعبدالله در عمربنسعد وجود داشت.
فرماند? این طرف حسینبنعلی و فرماندههای کوچکتر مثل حبیببنمظاهر، مسلمبنعوسجه ودیگران همه دل و دست و چشم و زبانشان یکجور کار میکند. همه به سمت یک هدف، ذرهای تزلزل ندارند. با اینکه مرگ، گرفتاری و اسارت زن و بچه را در مقابل چشم خودشان میبینند، با دلی بانشاط و ارادهای آهنین و نیرومند به هدف ایمان دارند.
اما عمربنسعد با آن سپاه ده یا سی هزار نفری تزلزل داشت و تا آن لحظ? آخر هم ناراحت بود. حالا چه شد؟ عمربنسعد نتوانست به جنگ ری برود و به این مقام هم نرسید. در سال 66 یعنی 5 سال پس از واقع? عاشورا هم بهدست عمال مختاربنابیعبید? ثقفی در کوفه به انتقام واقع? کربلا کشته شد.
حالا برسیم به مقایس? دو سپاه. در این سپاه کوچک، از آن سرباز عادی گرفته تا فرماند? کوچک و بزرگ، همه از یک قماشاند و همه یکجور فکر میکنند. مشخصاتی که من برای امام حسین، فرمانده بزرگ، عرض کردم مقداری کمتر کنید؛ تا سرباز عادی همه این مشخصات را دارند. اما در اردوگاه دیگر ده یا سی هزار نفر افراد فریبخورده و پژمرده بودند. صرفنظر از آن هیجانی که مخصوصاً برای اعراب جنگجو در حالت جنگ دست میداد و تا پای کشته شدن می رفتند. هر آنی که به خود می آمدند، وجدانشان ناراحتشان میکرد. عده زیادی از اینها چنان اغفال و چنان غافلگیر شده بودند که دیگر فرصت تصمیمگیری صحیح نداشتند.
بد نیست من چند جملهای دربار? مشخصات مردم کوفه برای دوستان عرض کنم. مردم شام تربیتشدههای یکسر? معاویه بودند. سرشان به زندگی گرم بود. از اسلام فقط مسجد می شناختند و لا اله الا الله محمد رسول الله و از حکومت اسلامی هم دربار با شکوه معاویه و یزید. مقررات برای آنها این بود که هر کدام به وسیل? چاپلوسی و خودنمایی هرطور شده خودشان را به این دستگاه نزدیک کنند و هرچه بیشتر از این خوان یغما بهرهمند شوند. مردمی که در سرزمین پر نعمت شام زندگی کرده بودند بسیار نیرومند و پرقدرت و جنگجو بودند.
مورخین می نویسند که غالباً معاویه و یزید و عمال او هرجا انقلاب می شد مردم را از سپاه شام می ترساندند. می گفتند هان! آرام بگیرید والّا سپاه شام می آید. سپاه شام لولویی شده بود برای همه! اما دیگر در میان این مردم فکر عدالت اجتماعی و امر به معروف و نهی از منکر خیلی کم وجود داشت. «آنچه استاد ازل گفت همان می گفتند». اما مردم کوفه و عراق این طور نبودند. اینها مدتی از زندگی را با سلمان فارسی ها و مدتی را تحت فرماندهی عالی علیبنابیطالب (ع) گذرانده بودند و شیو? حکومت علی را دیده بودند. دنیادوستترین آنها وقتی به یاد شیوه و رفتار علیبنابیطالب با خُرد و کلان مردم میافتاد دلش می تپید. اما وجدان آنها نیمه بیدار بود.
از یک طرف هم مثل مردم شام دلشان برای زندگی دنیا غش میرفت میخواستند اینها هم مثل آنها زندگی داشته باشند. اینها مردمی بودند نیمهرشید و نه رشید. نه یکسره نادان و غافل شده بودند و نه یک جامع? ماشینی و نه یک جامع? هوشیار رشدیافته. همین مردم کوفه تا روز هشتم ماه ذیالحجه، موقعی که عبیداللهبنزیاد به دستور یزید وارد کوفه شد، هجده هزار نفر مرد سپاهی کنار مسلمبنعقیل، نمایند? مخصوص امام حسین، آماده برای جنگ بودند. توجه بفرمایید روز هشتم ذیالحجه، عبیدالله ناشناس نقاب انداخته وارد شد و یکسره به دارالاماره رفت.
همه خیال می کردند اباعبدالله الحسین است و شادی می کردند. عبیدالله به دارالاماره رفت و عدهای از اعیان و اشراف را خواست. گفت ما چقدر نیرو داریم؟ گفتند شمایی و همین عدهایی که توی دارالاماره هستند. 50 یا 60 نفر. بقیه همه با مسلمبنعقیلاند. میخواهی نگاه کنی؟ بله. بیا مسجد را نگاه کن. آمد از آن بالا نگاه کرد دید جمعیتی پست و بلندِ مسجد کوفه و اطرافش و کوچهها را گرفته است که همه طرفداران حسینبنعلی هستند. آمدهاند با مسلم بیعت کردهاند و پیمان یاری بستهاند.
عبیداللهبنزیاد عدهای از سرشناسان و سران اقوام را خواست و آنها را تطمیع کرد. بعد اینها را فرستاد بیرون گفت بروید بین مردم و بدون اعلام عمومی هرکدام بروید به چهار پنج نفر از آنها که آمادهترند بگوید بروید دنبال کارتان و دست بردارید که توسط سپاه شام کشته می شوید! آمدند از بین مردم عدهای را اینطور کشیدند و بردند. هر کس نگاه کرد، دید انگار بغلدستیاش نیست! کمی که جمعیت خلوتتر شد، گفت بروید اعلام عمومی کنید که امیر عبیداللهبنزیاد از طرف یزید آمده و اعلام می کند که هر کس به خان? خودش رفت یا به دارالاماره آمد در امان است.
مادرها و خواهرها دست جوانها را گرفتند و گفتند: بیا برویم بچه جان کشته می شوی عزیز من! هرکس به ترتیبی آمد و کسی را برد. غروب روز هشتم مسلمبنعقیل با سی نفر در مسجد کوفه ماند یعنی از صبح تا غروب سی نفر شدند! مسلم که از مسجد می خواست بیرون بیاید، پشت سرش را نگاه کرد و دید هیچ کس نیست؛ حتی آن سی نفر هم نبودند!
همین مردم در سپاه عمربنسعد به جنگ اباعبدالله آمدند ولی مگر در همین راه توانستند بمانند؟ وقتی خاندان اباعبدالله را بعد از روز عاشورا از کربلا به کوفه حرکت دادند، عبیداللهبنزیاد هنوز در کوفه بود. وقتی زینب کبری (س) آنجا ایستاد به صحبتکردن، همینها شروع کردند هایهای گریهکردن و دشنام دادن به عبیدالله بن زیاد و یزید.
طولی نکشید که در خانه سلیمانبنصرد خزایی، که از صحاب? پیغمبر و از افراد سرشناس کوفه بود، نهضت سرّی آغاز شد. همینها تصمیم گرفتند توبه کنند و پس از سه سال بلافاصله بعد از مرگ یزید، در سال 64، سلیمانبنصرد خزایی با چهار هزار نفر با سپاهیان عبیداللهبنزیاد و مروانبنحکم جنگید.
این جنگ از نظر قدرت روحی شبیه جنگ سربازان حسینبنعلی بود. ملاحظه کنید مردم کوفه چنین مردمی هستند. شاید بعضیها بگویند مردم کوفه تلون مزاج داشتند که تعبیر بسیار غلطی است. بهترین تعبیری که به فکر من میرسد این است: مردم کوفه مثل مردم بسیاری از جامعههای امروزی دنیا، نیمه رشدیافتهاند نه یکسره رشید و نه یکسره فرمانبردار و فرمانبر. هرچه بخواهند از گردهشان میکشند! واقعاً جامعههای نیمبند و نیمهرشدیافته جامعههای بدبختی هستند. اگر همیشه در آن حالت بمانند، نه این طرفاند و نه آن طرف. نه زنگی زنگ و نه رومی روم! بنابراین سپاهیان عمربنسعد در کربلا، در عین اینکه دارند جنگ می کنند و به روی اباعبدالله و سربازان و خاندان او شمشیر میکشند، ناراحتی وجدان دارند و متزلزلاند.
یکی از سرکردههای جزئی در سپاه عمربنسعد، سر مقدس اباعبدالله حسین را پیش عمربنسعد آورد و گفت: من افتخار می کنم که در کشتن کسی اقدام کردم که خودش و پدرش و پدربزرگش و مادرش با فضیلتترین مردم روی زمین بودند. عمربنسعد به او پرخاش کرد گفت واقعاً چه احمقی! تو میدانستی که این با فضیلتترین مردم روی زمین است و او را کشتی؟ اگر این حرف را جلوی امیر عبیداللهبنزیاد در کوفه بزنی همانجا دستور می دهد گردنت را بزنند دیگر این حرف را نزن!
در آن طرف، اردوگاه صبح روز عاشورا اباعبدالله حسین (ع) و سربازان همه قبل از اینکه مسلح شوند خودشان را تمیز می کنند. خیمهای زدهاند برای اینکه سربازان خودشان را تمیز کنند چون می خواهند با نظافت و تمیزی کشته شوند. (من نمیدانم واقعاً با این توجه عمیق به نظافت و پاکیزگی در اسلام چطور در ممالک اسلامی و شهرهای اسلامی نظافت اینقدر ضعیف است؟) خود امام داخل خیمه دارد خودش را تمیز می کند و دو تا پیرمرد درِ خیمه ایستادهاند و میخواهند نوبت بگیرند. چون رفتار امام و سربازان مثل رفتار علی است با کارمندان و سربازان. اینجا دیگر برای فرمانده چادر مخصوص و تشریفات و سراپردهدار و سرباز محافظ و گارد مسلح نیست.
امام در همان خیمه خودش را تمیز میکند که سربازانش. تا اینها منتظرند امام حسین از خیمه بیرون بیاید، یکی از این دو نفر، که به خاطرم می آید نامش بریر است، شروع میکند به شوخی و مطایبه و خندیدن. آن دیگری میگوید آخر برادر! حالا چه وقت شوخی و خنده است؟ در پاسخ میگوید، برادر عزیز! کسانی که با من از جوانی زندگی کردهاند می دانند که من در جوانیهایم هم اهل شوخی و مزاح نبودم ولی میدانی چرا این قدر بانشاطم و می خندم؟ چون می دانم میان من و سعادت و جاودانی فقط یک فاصله هست آن هم کشتهشدن. کشته شدن همان و رسیدن به سعادت جاودانی همان! چرا نخندم؟ این هم از روحی? سرباز عادی اردوگاه این طرف.
نتیج? جنگ این شد که تمام افراد این اردوگاه کوچک بهاستثنای سه نفر کشته شدند. این سه نفر یکی علیبنحسین (ع) است، یکی جوان کوچکتری است که نامهای او را گوناگون نقل کردهاند و داستانی در مقابله با خالد پسر یزید در بارگاه یزید برایش نقل می کنند و یکی هم یک سرباز نیمهجانی که خیال کرده بودند کشته شده و اتفاقاً جان به سلامت برده بود.
یک نفر حاشیهنشین هم از این اردوگاه جان به سلامت برد و آن مردی بود که با اباعبدالله پیمان بسته بود که در اردوگاه ایشان باشد ولی قرار و مدار گذاشته بود که آنجا که پای کشتهشدن است کنار برود. جالب اینجاست اباعبدالله که مصمم بود اردوی خودش را تسویه کند و از این نمونه سربازها در آن نباشد چرا به این یکی اجازه داد؟
مورخین بیشتر حادثههای تاریخ عاشورا را در طرف اردوگاه حسینی از قول این مرد نقل کردهاند. این مرد باید بهعنوان وقایعنگار تاریخ عاشورا زنده بماند و آنچه دیده است بگوید و دیگران بنویسند بدون اینکه امام بخواهد استثنایی در فداکاری قائل شود. تمام افراد دیگر این اردوگاه کشته شدند و سرهای آنها را یک یک جدا کردند.
حتی ابناثیر در کامل می نویسد که عبیدالله به عمربنسعد دستور داد که بعد از شهادت حسین دستور بده بدن او را زیر پای اسب له کنند. خیمههای حرم اباعبدالله را قبل از شهادتش آتش زدند ولی محصول این شهادت، انقلابهای پیدرپی در قلمرو حکومت یزید شد تا روزی که یزید مرد و بعد هم تا چندین قرن، قبر مطهر اباعبداللهالحسین میعادگاه جانبازان راه عدالت و حق بود.
مورخین نقل می کنند که در بیشتر نهضت های ضدحکومتهای بیدادگر در سه-چهار قرن اول اسلام وقتی می خواستند ببینند قول و قرار نهضت ضدحکومت کجا گذاشته شده، می دیدند سر مرقد و خاک مطهر اباعبداللهالحسین بوده است. بله، تربت پاک حسین قرنها این خاصیت را داشت و به همین جهت بود که چه خلفای اموی و چه خلفای عباسی مکرر مزار مقدس حسینبنعلی را خراب کردند و به آب بستند و از رفتن اشخاص به زیارت اباعبدالله جلوگیری کردند. چون اینجا برای حکومتهای بیدادگر خان? خطر بود و هماکنون در بسیاری از کشورهای سرزمین اسلام و در بسیاری از جاهایی که با اسلام رابطه دارد، هر چند مردمش مسلمان نیستند، نام مقدس اباعبدالله برجستهترین و پرافتخارترین قیامکننده در راه حق و عدالت برده می شود.
اما حتی از گور یزید و دستگاهش در مقر حکومتش شام امروز اثری قابل اعتماد وجود ندارد و در سرتاسر بلاد اسلامی، لعن بر یزید تقریباً در همه جا مجاز و مباح و مستحسن شمرده میشود. این است عاقبت راه خدا از آن طرف و راه خودخواهی و خودکامگی و هوا از این طرف. باید و شاید چنین باشد و سنت خدا همین است.
ألم تر کیف ضرب الله مثلا کلمة طیبة کشجرة طیبة أصلها ثابت وفرعها فی السماء. تؤتی أکلها کل حین بإذن ربها ویضرب الله الأمثال للناس لعلهم یتذکرون . ومثل کلمة خبیثة کشجرة خبیثة اجتثت من فوق الأرض ما لها من قرار. سوره ابراهیم آیات 24 تا 27
مردان حق و فضیلت در قتلگاهها و کشتارگاهها و گوش? زندانها پیروز و سربلندند. باطل همواره سر به زیر و سرافکنده است، هر چند بر اریک? فرمانرواییها تکیه زند. این سنت جاودان? خداست و این است درسی که حادثه کربلا به ما دوستداران حسینبنعلی و همه دوستداران حق و فضیلت و راه خدا میآموزد.
سلام و درود بیپایان خدا بر شهیدان پاک کربلا و واقع? عاشورا
لعن جاودانه خدا و لعن جاودانه همه بندگان خدا بر کسانی باد که در واقعه کربلا برای خاموشکردن حق می کوشیدند و سلام علینا و علی عبادالله الصالحین.»