علی داودی
 
لینک دوستان
پیوندهای روزانه

 

سه سال قبل منصوره متهم شد شوهرش سیامک را به قتل رسانده‌ است. این زن جوان بعد از این‌که سیامک را با ضربات چاقو به قتل رساند از همسایه‌ها کمک خواست و پلیس را خبر کرد.

منصوره که در حال حاضر 33 ساله است، از قصاص رهایی یافته؛ چرا که پسرش به عنوان تنها ولی‌دم شوهرش اعلام رضایت کرده و از دادگاه خواسته‌است مادرش را هرچه زودتر آزاد کنند.

روشن، نماینده دادستان تهران که در شعبه 71 دادگاه کیفری‌استان تهران حاضر شده‌ بود در مورد چگونگی این حادثه می‌گوید: سیامک مرد 45 ساله سه سال قبل به دست همسرش به قتل رسید.

آن طور که گزارش پلیس و تحقیقات بازپرس نشان می‌دهد این مرد با ضربه چاقویی که توسط همسرش بر قسمت چپ سینه و در نهایت قلب او وارد شده‌ به قتل رسیده ‌است.

سیامک در همان دقایق اولیه بعد از وارد آمدن چاقو بر بدنش جان خود را از دست داد. گزارش این قتل زمانی توسط پلیس به ماموران داده شد که منصوره زن جوان فریاد زنان به محوطه آپارتمان آمد و از همسایه‌ها کمک خواست. گفت که شوهرش را با ضربه چاقو زده ‌است و درخواست کمک دارد. در حالی که همسایه‌ها با اورژانس تماس گرفته ‌بودند، شخصی هم با پلیس تماس گرفت و آنچه اتفاق افتاده ‌بود، را گزارش کرد.

ماموران به محل رسیدند و منصوره را بازداشت کردند. جسد سیامک هم در همان دقایق اولیه توسط پلیس به پزشکی قانونی انتقال یافت.

نماینده دادستان تهران ادامه می‌دهد: منصوره در تمام مراحل بازجویی به قتل شوهرش اعتراف کرد و گفت که حین درگیری با شوهرش چاقو را از دست او گرفته و بر بدن شوهرش وارد کرده ‌است.

تحقیقات ماموران از همسایه‌ها نشان می‌دهد سیامک مرد خانواده دوستی بوده و همیشه علاوه بر این‌که در کارهای خانه به همسرش کمک می‌کرده به منصوره و پسرش هم بسیار رسیدگی می‌کرده‌ است. البته همسایه‌ها گفته‌اند که درگیری بین این زن و شوهر چیز تازه‌ای نبود و آنها همیشه با هم دعوا می‌کردند و صدای دعوایشان شنیده می‌شد.

منصوره به پلیس گفت که از ساعاتی قبل از حادثه با شوهرش دعوا کرده و این اختلاف بین آنها از زمانی که برای صرف شام بیرون رفته‌ بودند آغاز شد و بعد به خانه کشیده ‌شد و در نهایت او با ضربه چاقو شوهرش را از پای درآورد.

با توجه به این اظهارات و با توجه به این‌که از نظر دادسرا شواهد و مدارک محکمه‌پسند علیه منصوره کامل است درخواست مجازات برای متهم را کرده‌ایم.

قبول دارم شوهرم را کشتم

منصوره گفته‌های نماینده دادستان را تایید می‌کند و می‌گوید وقتی برای تفریح بیرون رفته ‌بودند با شوهرش دعوا کرد، اما باورش نمی‌شد که او را به قتل برساند.

درگیری بین تو و شوهرت چیز تازه‌ای نبود درست است؟

بله. از زمانی که با هم ازدواج کرده ‌بودیم درگیری داشتیم. ما بارها با هم قهر کردیم، اما هر بار یا با اصرار سیامک یا با اصرار خانواده آشتی می‌کردیم.

دعواهای شما جدی بود؟

راستش را بخواهید من اصلا شوهرم را دوست نداشتم و فکر می‌کنم علت همه این دعواها، نبود علاقه بین ما بود.

همسایه‌ها گفته‌اند شوهرت خیلی به شما رسیدگی می‌کرد.

بله شوهرم خیلی در کارهای خانه به من کمک می‌کرد، خانه را تمیز می‌کرد و شام درست می‌کرد تا من و پسرم به خانه بیاییم. البته من بیرون از خانه کار نمی‌کردم، اما اگر گاهی با پسرم بیرون می‌رفتم شوهرم تا آمدن من همه چیز را آماده می‌کرد. او سعی می‌کرد من یا پسرم چیزی کم نداشته باشیم.

پس چرا با او زد و خورد می‌کردی؟

سلیقه ما در زندگی یکی نبود اصلا با هم جور نبودیم. شاید به این دلیل که شوهرم را هیچ وقت دوست نداشتم و او را به خاطر پسرم تحمل می‌کردم.

اگر شوهرت را دوست نداشتی چرا با او ازدواج کردی؟

زمانی که همسر او شدم 16 ساله بودم. پدرم مرا به سیامک داد و اصرار کرد که به زندگی‌ام ادامه دهم.

گفتی به خاطر پسرت در این زندگی مانده بودی پس چرا سعی نمی‌کردی وضعیت را بهتر کنی؟

در تمام این سال‌ها هیچ حسی نسبت به شوهرم نداشتم و همیشه سعی می‌کردم از او دور باشم. اما وقتی درگیر می‌شدیم او مرا کتک می‌زد. این دعواها و کتک‌کاری‌ها حالم را بد می‌کرد و فکر می‌کردم دیگر نمی‌توانم تحمل کنم. آنقدر به من فشار می‌آمد که گاهی به خودکشی فکر می‌کردم.

حادثه چطور اتفاق افتاد؟

برای شام بیرون رفته‌ بودیم. شوهرم گاهی این کار را می‌کرد. در راه برگشت در ماشین سر یک مساله خیلی پیش پا افتاده با هم جر و بحث کردیم. وقتی به خانه آمدیم من فکر می‌کردم تمام شده، اما سیامک به دعوا ادامه داد. چیزی نگفتم و تلویزیون را روشن کردم. پسرم در اتاق خودش بود سیامک دوباره جر و بحث را شروع کرد. نمی‌توانستم تحمل کنم. چند ساعتی بود که داشت غر می‌زد. دیگر طاقتم تمام شد و من هم به او جواب دادم. آخر این بگومگوها همیشه کتک بود اما نمی‌دانم آن روز چه شده ‌بود که اصلا خودش را کنترل نمی‌کرد. با عصبانیت به آشپزخانه رفت، چاقو برداشت و به سمت من حمله کرد. خواستم چاقو را از دستش بگیرم که یک‌دفعه آن اتفاق افتاد.

چاقو را چطور وارد شکم او کردی؟

داشتیم دعوا می‌کردیم که چاقو را در دستش پیچاندم. می‌خواستم آن را بگیرم و پرت کنم که در حین پیچش وارد شکمش شد.

قبلا گفتی چاقو را به عمد وارد شکمش کردی؟

نه نمی‌خواستم این کار را بکنم. اصلا متوجه نشدم چه شد، فقط دیدم خون از بدنش بیرون آمد.

بعد از این‌که چاقو به شکمش برخورد کرد چه اتفاقی افتاد؟

رنگش پرید، مثل گچ سفید شد. فهمیدم کاری که نباید می‌شد، شد. به حیاط رفتم و همسایه‌ها را صدا کردم از آنها کمک خواستم و درخواست کردم بیایند و کمک کنند تا شوهرم را به دکتر ببریم بعد هم با پلیس تماس گرفتیم. تا آمدند شوهرم فوت کرده‌ بود.

پسرت رضایت داده و اصرار دارد که تو زودتر آزاد شوی، چرا؟

شاید به این خاطر که می‌داند من در این رابطه چقدر عذاب کشیدم. پسرم خیلی تنهاست و به من احتیاج دارد.

خیلی تنهایم

پسر منصوره و سیامک که به عنوان تنها ولی‌دم در دادگاه صحبت کرده ‌است می‌گوید، همیشه نگران این اتفاق بوده است: پدر و مادرم همیشه با هم دعوا می‌کردند.

پدرم با این‌که بعضی وقت‌ها با مادرم مهربان بود و او را کمک می‌‌کرد و کارهای خانه را انجام می‌داد، اما این کارش همیشگی نبود.

بعضی وقت‌ها مادرم را کتک می‌زد، فحش می‌داد و تحقیرش می‌کرد. مادرم هم جواب می‌داد و تا جایی که می‌توانست از خودش دفاع می‌کرد. درگیری آنها گاهی آنقدر شدید بود که من می‌ترسیدم همدیگر را بکشند و بالاخره هم این اتفاق افتاد.

پسر نوجوان که از قصاص مادرش گذشت کرده‌ است، می‌گوید: چند سال است که مادرم در زندان است. من هیچ کس را نداشتم که قیمم شود و رییس قوه‌قضاییه از طرف من درخواست قصاص کرده‌ بود، اما حالا که خودم بالغ شده‌ام مادرم را می‌بخشم و هیچ چیز هم از او نمی‌خواهم. در این سال‌ها که مادرم در زندان بود من خیلی سختی کشیدم. نتوانستم به درستی درس بخوانم و آوارگی کشیدم.

از آنجا که کسی را نداشتم تا از من نگهداری کند دایی‌ام من را به خانه‌اش برد. من سربار آنها هستم و به خاطر این‌که خرجی‌ام را دایی‌ام می‌دهد خجالت می‌کشم. به همین خاطر هم از دادگاه درخواست کردم تا مادرم را هرچه زودتر آزاد کند. او که باشد من خیالم راحت است، کسی را دارم. مادرم کنار من می‌ماند و با هم دوباره این زندگی را می‌سازیم. درست است که حق پدرم مرگ نبود و مادرم زیاده‌روی کرد اما پدرم واقعا مادرم را اذیت می‌کرد. آنها آنقدر با هم دعوا می‌کردند که من گاهی به مادرم می‌گفتم بهتر است از هم جدا شوند. من با طلاق آنها راضی بودم.


[ پنج شنبه 91/6/16 ] [ 10:12 صبح ] [ علی داودی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 688
بازدید دیروز: 716
کل بازدیدها: 1663467