علی داودی | ||
|
گل؛ حجبوحیایی که در نوشتههای امروزمان میبینید، محصول یک کار گروهی (خرد جمعی سابق) است؛ یعنی یک گروهی اعم از سردبیر، دبیر تحریریه، بچههای تحریریه و افراد دیگری که غیرحضوری در تحریریه نقش دارند؛ اما اینها دلیل نمیشود که به کار ارزشمند محمدیزاده،عضو هیات رییسه فدراسیون تیراندازی اشاره نکنیم. این مقام مسوول که گویا مسوولیتهایی چون حفاظت محیط زیست را هم یدک میکشد، پیشنهاد داده است که برای حفظ محیط زیست، شکارچیها را به داخل سالنهای تیراندازی بکشانیم! از این کار میتوان دو هدف داشت که عبارتند از هدف اول و هدف دوم: همانطور که ملاحظه میفرمایید در این اهداف، هدف اول به مراتب اهمیت بیشتری دارد، چون اول شده است. در هدف اول میتوانیم شکارچیها را به سالن بکشانیم و بریزیم سرشان و تا میخورند، بزنیمشان. شاید با این حرکت فرهنگی، محیط زیست در امان بماند. هدف دوم اما به سبک شدن شکارچیها برمیگردد؛ میتوانیم توی سالن برایشان بشقاب به هوا پرت کنیم و برای روحیه گرفتن شکارچیهای عزیز روی بشقابها نام پرندگان کمنظیر را بنویسیم، تا با شکار بشقاب،احساس کنند «ققنوس» زدهاند! به خدا قسم این کارها خیلی بهتر از آن است که قول قهرمانی بدهی و بزنی زیرش! قبول داریم ربطی نداشت، اما باور کنید خیلی کیف داشت! حمام آفتاب واقعا نمیدانیم چی بنویسیم. از وقتی که به ما توصیه شده مودبتر باشیم، دستمان به قلم نمیرود. نمیدانیم روال سابق چه ایرادی داشت که باید آن را تغییر بدهیم، اما سعی کنید به این شیوه جدید عادت کنید. اولین طنزی که باید با این حالمان بنویسیم، خبر زدوخورد چند لیدر محترم باشگاه پرسپولیس با اسطوره بیادب این باشگاه است. انگار این باشگاه درمانگاه است که هر عقابی سرش را بیندازد پایین و برود خودش را مداوا کند و آرامش لیدرهای عزیز را بر هم بزند. داستان از این قرار بوده که لیدرهای جنتلمن باشگاه داشتند حمام آفتاب میگرفتند که این پسرک وارد باشگاه شد و لیدرها را وارد کرد به او فحش بدهند. لیدرهای بخت برگشته یا در اصصلاح امروزی، آقازادهها که مشغول خواندن «بوف کور» بودند، یکهو دیدند زیر چنگال و منقار یک نفر دست و پا میزنند. یک جوری میزدشان که انگار او اسطوره باشگاه است، نه لیدرها! لیدرهای باشگاه هم که به عفت کلام و آبروداری شهرهاند، محترمانه با 110 تماس گرفتند و خواستار بازداشت این پرنده تیزچنگال و بیرحم شدند. جرم این احمدرضای عابدزاده سابق (!) بر هم زدن حمام آفتاب عمومی آقازادهها و هتک حرمت اعلام شده است. قول نده بهت نمیآد! «هر دم از این باغ بری میرسد، از افشین قطبی قول تازهتری میرسد.» شاعر در این بیت افشین قطبی را به رعایت یک سری قوانین بینالمللی دعوت میکند و از او خواهش میکند با احساسات مردم بازی نکند و لااقل به قولی که میدهد و حرفی که میزند، پایبند باشد. سرمربی تیم ملی البته در پاسخ به شاعر میگوید:«من که قول قهرمانی ندادم. من که نگفتم دو کره را مثل کف دستم میشناسم!» شاعر ابتدا از این «ناراستگویی!» شگفتزده میشود و سپس میگوید:«واعظا کین جلوه در محراب و منبر میکنند، چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند.» قطبی جواب میدهد:«خب بله، واعظ چنین آدمی هست، اما من نه؛ من حتی اگر نخواهمم راست بگم هم جلوی همه راست نمیگم، نه در خلوت!» شاعر سپس با تغییر رویهای که کمتر از او سراغ داشتیم، ادامه میدهد: «دروغ نگو،دروغ نگو، تورو به خدا گولم نزن...تورو با رقیب من دیدهاند تو جاجرود!» پس همه دردت همینه. خب دفعه بعد تو رو هم با رقیبت میبرم جاجرود. حله؟ پس دیگه صداشو در نیار... جون مادرت اجازه بده دوزار کاسبی کنیم.» شاعر در نطق پس از دستور خود با این پیشنهاد موافقت میکند و میخواند:«همه چی آرومه، ما چقدر خوشحالیم... من به تو دل بستم، تو به من دل بستی، ما به هم دل بستیم... آفریقا شلوغ بود، خوب شد برگشتیم!» [ یکشنبه 89/2/12 ] [ 9:58 صبح ] [ علی داودی ]
[ نظرات () ]
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |