علی داودی
 
لینک دوستان
پیوندهای روزانه

 

سورپرایز

یه روز یه دختر جوون سوار اتوبوس شد و کنار یک راهب با خدا و زیبا نشست ..... و خیلی بی ادبانه و با تکبری خاص و بی مقدمه ازآن مرد با دین خواست که باهاش سکس داشته باشه....... !!!! مرد راهب با خجالت و شرم سریع جواب رد داد و پیاده شد...... راننده اتوبوس قضیه رو فهمید و به دختر گفت من میدونم چطور میتونی با اون سکس داشته باشی.
اگه بخواهی به تو خواهم گفت !
اون راهب هر نیمه شب میره به قبرستان قدیمی و دعا میکنه تا خدا گناهانی که در گذشته انجام داده ببخشه و تو باید مثل فرشته‌ها لباس بپوشی و بهش بگی :خدا اون رو بخشیده..
دختر افاده ای پوز خندی زد و به فکر فرو رفت و خلاصه به نزدیکترین فروشگاه لباس رفت نیمه شب دختر آماده شد و به قبرستون رفت و دید راهبه زانو زده و مشغول دعا کردنه
دختر گفت: ببین خدا دعاتو شنیده و اگه میخوای بخشیده بشی باید با من سکس کنی.
راهب ابتدا نگران شد ولی قبول کرد.
وقتی کارشون تموم شد دختر پرید و ماسکشو در آورد و گفت: /س/ور/پ/ر/ایز!! منم همون دختر صبح .... دیدی حریف من نشدی .... من هر آنچه بخواهم رو به دست
میارررررررررم.


[ سه شنبه 90/12/23 ] [ 2:35 عصر ] [ علی داودی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 33
بازدید دیروز: 75
کل بازدیدها: 1651788