سفارش تبلیغ
صبا ویژن

علی داودی
 
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
وطن امروز: خاله‌ام تازه ازدواج کرده بود و هر موقع با نامزدش به خانه ما می‌آمدند شوخی‌های زشت و زننده‌ای می‌کردند.

مادرم از این موضوع خیلی شاکی بود و به خاله میترا می‌گفت: در حضور دیگران باید بیشتر رعایت کنید و حریم شرم و حیا را زیر پا نگذارید. اما این حرف‌ها و نصایح او نه‌تنها فایده‌ای نداشت بلکه باعث شد خاله‌ام مرا نیز نسبت به خانواده‌ام بدبین کند.

میترا که هم سن و سال خودم است هر موقع فرصتی به دست می‌آورد می‌گفت: تو با این پدر و مادر امل و بی‌فرهنگی که داری از آینده‌ات خیری نخواهی دید و... .

دختر جوان افزود: متاسفانه خاله‌ام از مسائل خصوصی و روابطی که با نامزدش داشت برایم تعریف می‌کرد و این حرف‌ها تاثیرات بسیار بدی برایم در پی داشت. خاله میترا حتی پس از مدتی زمینه ارتباط من و دوست پسر قبلی‌اش را نیز فراهم کرد تا جایی که به خیالی باطل، می‌خواست شوهر خوش‌تیپ و بامرامی برایم پیدا کند. افسوس که در اثر این ارتباط مخفیانه، پسر جوان پس از مدت کوتاهی توانست با چرب‌‌زبانی مرا خام کند و یک روز که به بهانه جشن تولد خواهرش به باغی در اطراف طرقبه رفته بودیم با تهدید و توسل به زور آزار و اذیتم کرد.

با توجه به مشکلی که برایم به وجود آمده بود از پسر حیله‌گر خواهش و تمنا کردم که هر چه زودتر به خواستگاری‌ام بیاید ولی او می‌گفت: چون خاله‌ات در حقم نامردی کرده است این بلا را به سرت آوردم تا از میترا انتقام بگیرم.

با این وضعیت خیلی نگران آینده‌ام بودم و دنبال راه و چاره‌ای می‌گشتم که به طور اتفاقی با پسر جوانی آشنا شدم. ما حدود یک هفته با هم به طور تلفنی رابطه داشتیم و او وقتی متوجه شد چه مشکلی برایم به وجود آمده است مرا به خانمی معرفی کرد و گفت: این خانم، آدم خیرخواهی است و به دختران فراری کمک می‌کند تا بتوانند سر کار بروند و مستقل زندگی کنند.

دختر جوان در مرکز مشاوره پلیس شهرستان طرقبه شاندیز افزود: من ساده‌لوح از ترس خانواده‌ام وسایلم را جمع کردم و از خانه فراری شدم. متاسفانه همراه پسر جوان به خانه آن زن ناشناس رفتم اما در کمتر از چند ساعت پس از خوردن یک لیوان شربت بیهوش شدم و...! از آن روز به بعد من در آن خانه لعنتی که هر روز چند پسر جوان به آنجا رفت و آمد داشتند اسیر شیطان شدم و نمی‌دانستم چه خاکی بر سرم بریزم تا اینکه بالاخره از آنجا فرار کردم و خودم را نجات دادم. حالا می‌فهمم مادر و پدرم چه می‌گفتند. افسوس خاله‌ام در حق من نامردی کرد. سرنوشتم را با اشتباهاتی که مرتکب شده‌ام نابود کردم. کاش با مادرم دوست بودم و این بدبختی به سرم نمی‌آمد.

در خور یادآوری است، با اعلام شکایت دختر جوان، زنی که متهم به راه‌اندازی لانه فساد است، دستگیر شد.
[ یکشنبه 89/7/25 ] [ 2:1 عصر ] [ علی داودی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 376
بازدید دیروز: 542
کل بازدیدها: 1639777