علی داودی | ||
|
ایران و جنگ جهانی اول قسمت دوم در بخش یکم این نوشتار درباره آغاز جنگ جهانی اول و به دنبال آن نقض بیطرفی و اشغال ایران نکاتی یادآوری شد، این امر حقایق چندی را روشن کرد و ضرورت اتخاذ خط مشی روشن و دیپلماسی فعال را موجب آمد. ازجمله اموری که دراین دوره میتوان به آن اشاره کرد عبارت است از : توان ملی پایین با توجه به توان سیاسی، نظامی، اقتصادی و اجتماعی کشور باید توجه داشت که امکان رویارویی قهرآمیز در آوردگاه نظامی با قدرتهای بزرگ آن دوره ــ انگلستان و روسیه ــ و رقابت رو به اوجگیری آنان در کشور ممکن نبود. بی تردید عامل حضور قدرتهای خارجی در ایران آن هم به دلیل اهمیت سوقالجیشی میهنمان در منطقه نباید به عنوان عامل عمده در راه اتخاذ چنین خط مشیای نادیده گرفته شود. همین موضوع هزینه مقاومت و رقابت را افزایش داد. فقدان امنیت اجتماعی بدون شک امنیت اجتماعی شرط عمده، لازم و حتمی برای بقای دولت به شمار میآید. اشغال کشور باعث قدرت گرفتن نیروهای گریز از مرکز شد. این دستجات جان تازهای گرفتند و با بهره برداری از اوضاع متشنج و پرالتهاب آن زمانه حیاتی دوباره یافتند : در آذربایجان شرقی : شیخ محمد خیابانی، در آذربایجان غربی : اسماعیل آقا سمیتقو، در مازندران: امیرمؤید سوادکوهی، ساعدالدوله، احسانالله خان، در گیلان: میرزا کوچک خان جنگلی، در بلوچستان : محمدخان بلوچ، در خوزستان: شیخ خزعل، در کردستان: سید طه سردار سپه، در کاشان: نایب حسین خان کاشی، در گرگان و ترکمن صحرا : بعضی ایلات یموت و کوکلان، در خراسان، برخی ایلات هزاره، زعفرانلو و ترکمنها، در فارس: عدهای طوایف عرب خمسه، باصری و شیبانی، در کرمانشاه : شماری ایلات باباجانی و سنجابی، کاکاوند، چواری، در لرستان، طوایف حسنوند، یران وند و سگوند و.... ناپایداری هژمونی سیاسی در این دوره شاهد بی ثباتی حاکمیت سیاسی که نماد آن کابینهها به شمار میآیند، بودیم. از 14 مرداد 1285ش که فرمان مشروطیت را مظفرالدین شاه توشیح کرد تا کودتای 3 اسفند 1299، یعنی در مقطع زمانی کمتر از پانزده سال، قوه مجریه نظام سیاسی پنجاه و یک مرتبه به نوعی دچار بحران شد. جالب است بدانیم در 33 مورد عمر کابینهها کمتر از 100 روز بود. حتی به وقت خاتمه جنگ جهانی اول تا کابینه کودتا (کابینه سیاه سید ضیاءالدین طباطبایی) یعنی در خلال بیست و هشت ماه، کابینه وثوقالدوله دو مرتبه ترمیم شد. پس از آن مشیرالدوله به روی کار آمد و به دنبال آن سپهدار اعظم عهده دار تشکیل دولت شد که پس از سه ماه کنارهگیری کرد و مجدداَ به اصرار احمدشاه، دولت ثانوی خود را تشکیل داد. 1 پر واضح است که با این همه نوسان و لرزش، حاکمیت از تعادل سیاسی برخوردار نبود. تغییر پی در پی و متوالی نخستوزیران و سقوط زودهنگام و یا ترمیم کابینههای آنان اوضاعی را پدیدار ساخت که در آن حداکثر انتظار حفظ و صیانت « وضع موجود» بود و نه توقعی بیش از آن؛ هر چند خواستها و مطالبات دیگر هرگز مجال تحقق نیافت. ناتوانی دولت مرکزی ضعف و سستی دولت مرکزی در این دوره در اشکال مختلف نمایان بود. در رخداد نقض بیطرفی و اشغال آشکار ایران از سوی روس و انگلیس، دولت زمینگیر شد و تقریباَ از عهده هیچ کاری برنمیآمد. اینکه امکان بالقوه و توان ابراز واکنش وجود داشت یا خیر، مبحث مجزایی است که نیازمند تأمل و بررسی است، هرچند به گمان برخی از پژوهشگران و « به روایت بسیاری از اسناد، حکومت مرکزی (در این دوره 14 ساله از مشروطه تا کودتا) دستنشانده و دستاموز قدرتهای خارجی بوده است.» 2 مانیفست دیپلماسی به باور عدهای، مانیفست دیپلماسی ایران در نیمه دوم قرن نوزدهم ترسیم شد. بنای بازی سیاسی جدیدی که از این پس به مثابه خط مشی دولتمردان در پیش گرفته شد با تحلیل شرایط آن دوره و متکی به عدم رویارویی نظامی بود. اصولی که به عنوان خط مشی سیاست خارجی ایران مورد توجه قرار گرفت عبارت است از : 1. ایران در حالت ضعف باید تعادل را میان قدرتهای درگیر در امورش حفظ کند و یکی را بر علیه دیگری به بازی بگیرد. به منظور ایجاد تعادل در رقابت بین بریتانیا و روسیه، ایران هرگز نباید به یک جناح تکیه بیشتر کند. 2. در هر فرصت ایران باید درگیری یک قدرت سوم را در موقعی که حضور آن قدرت موجب کاهش فشارهای انگلیس و روسیه شود، جست وجو کند. 3. ایران در روابط خود با قدرتهای غربی هرگاه ممکن است باید برای کنترل آمورش از طریق دیپلماسی مثبت ـ منفی، که میتواند تا حد زیادی ضعفهای نظامی و اقتصادیش را جبران کند، مستقیماَ عمل نماید. 3 در همین رابطه سر ادوارد گری، وزیر خارجه انگلیس، بهره وری کارگزاران سیاست خارجی ایران از رقابت انگلیس و روسیه را فرصتی مغتنم برای تنفس در عرصه دیپلماسی میداند، هر چند به نظر میرسد از این فرصت طلایی برای پیشبرد امور کشور استفاده مطلوب صورت نگرفت. « ایران خوش نداشت تفاهمی بین بریتانیا و روسیه برقرار باشد. در گذشته، وجود خصومت میان دو دولت قدرتمند را کلید رمز مصون ماندن خویش یافته بود و عادت کرده بود که یکی را به جان دیگری بیندازد و از این راه برای خود فرصت تنفس دست و پا کند.» 4 بحران اقتصادی به هر روی حکومت مرکزی صرفنظر از معضلات سیاسی، با بحرانهای چندی در ابعاد اقتصادی نبز مواجه بود و متأسفانه به دلایل گوناگون ازجمله : دخالت بیگانگان، درگیریهای سیاسی جناحهای هیئت حاکمه، بی لیاقتی و فساد جمعی از دولتمردان، فقر و محرومیت تودههای مردم و ... به طرز اعجابانگیری رو به گسترش بود و اوضاع نابسامان موجود را پیچیده تر کرده بود. از سوی دیگر، قحطی بیداد میکرد، به ویژه در اواخر جنگ جهانی اول که همه روزه باعث مرگ کودکان، زنان و سالمندان میشد، نقل بخشی از خاطرات میرزا خلیل خان ثقفی (اعلمالدوله)، طبیب دربار، از شرایط حاکم در تهران ــ آری، مرکز حکومت و نه روستاهای دوردست ــ عمق و شدت فاجعه را بیشتر نمایان میسازد. با توجه به توان سیاسی، نظامی، اقتصادی و اجتماعی کشور باید توجه داشت که امکان رویارویی قهرآمیز در آوردگاه نظامی با قدرتهای بزرگ آن دوره ــ انگلستان و روسیه ــ و رقابت رو به اوجگیری آنان در کشور ممکن نبود. از یکی از گذرگاههای تهران عبور میکردم. به بازارچه خرابهای رسیدم که در آنجا دکان دمپخت پزی بود. رو به روی آن دکان دو نفر زن پشت به دیوار ایستاده بودند. یکی از آنها پیرزنی بود صغیرالجثه و دیگری زنی جوان و بلندقامت. پیرزن که صورتش باز بود و کاسه گلینی در دست داشت، گریهکنان گفت : ای آقا، به من و این دختر بدبختم رحم کنید؛ یک چارک از این دمپخت خریده و به ما بدهید، مدتی است که هیچ کدام غذا نخوردهایم و نزدیک است از گرسنگی هلاک شویم. گفتم : قیمت یک چارک دمپخت چقدر است تا هر قدر پولش شد، بدهم خودتان بخرید. گفتند: نه آقا، شما بخرید و به ما بدهید چون ما زن هستیم، فروشنده ممکن است دمپخت را کم کشیده و مغبونمان کند. یک چارک دمپخت خریده و در کاسه آنها ریختم. همان جا مشغول خوردن شدند و به طوری سریع این کار را انجام دادند که من هنوز فکر خود را درباره وضع آنها تمام نکرده بودم، دیدم که دمپخت را تمام کردند. گفتم : اگر سیر نشدهاید یک چارک دیگر برایتان بخرم، گفتند : آری بخرید و مرحمت کنید، خداوند به شما اجر خیر بدهد و سایهتان را از سر اهل و عیالتان کم نکند. از آنجا گذشتم و رسیدم به گذر تقی خان. در گذر تقی خان یک دکان شیربرنج فروشی بود که شاید حالا هم باشد. در روی بساط یک مجموعه بزرگ شیربرنج بود که تقریباَ ثلثی از آن فروخته شد و یک کاسه شیره با بشقابهای خالی و چند عدد قاشق نیز در روی بساط گذاشته بودند. من از وسط کوچه رو به بالا حرکت میکردم و نزدیک بود به محاذات دکان برسم که ناگهان در طرف مقابلم چشمم به دختری افتاد که در کنار دیواری ایستاده و چشم به من دوخته بود. دفعتاَ نگاهش از سوی من برگشت و به بساط شیربرنج فروشی افتاد. آن دختر، شش، هفت سال بیشتر نداشت. لباسها و چادر نمازش پاره پاره بود و چشمان و ابروانش سیاه و با وصف آن اندام لاغر و چهره زرد که تقریباَ به رنگ کاه درآمده بود بسیار خوشگل و زیبا بود. همین که نگاهش به شیربرنج افتاد لرزشی بسیار شدید در تمام اندامش پدیدار گشت و دستهای خود را به حال التماس به جانب من و دکان شیربرنج فروشی که هر دو در یک امتداد قرار گرفته بودیم دراز کرد و خواست اشارهکنان چیزی بگوید اما قوت و طاقتش تمام شد و در حالی که صدای نامفهومی شبیه به ناله از سینهاش بیرون آمده، به روی زمین افتاد و ضعف کرد. من فوراَ به صاحب دکان دستور دادم که یک بشقاب شیربرنج که رویش شیره هم ریخته بود آورده و چند قاشقی به آن دختر خوراندیم. پس از اینکه اندکی حالش به جا آمد و توانست حرف بزند. گفت : دیگر نمیخورم، باقی این شیربرنج را بدهید ببرم برای مادرم تا او بخورد و مثل پدرم از گرسنگی نمیرد... 5 آلرژی شاهانه آنچه بیش از اوضاع فلاکت بار مردم دل هر ایرانی را میخراشد و به درد میآورد مشارکت شاه و جمعی از حواریون او در احتکار مایحتاج عمومی است که نشان از بی مایگی و بی اعتنایی به تنگدستی مردم به روزگار اشغال کشور از سوی اجانب دارد. در این برهه میرزا حسن خان مستوفیالممالک با جدیت و تلاش فراوان، به رغم درگیر شدن با عوامل آشکار و نهان انگلیس و روس، با وضع برنامهای درصدد نجات هموطنان خود از این وضع آشفته، مقابله با محتکران و اتخاذ تدابیری برای خرید عادلانه ارزاق عمومی به ویژه گندم، برنج، جو و توزیع آن میان هموطنان بود. یکی از محتکران عمده غلات، احمدشاه ِ جوان بود که تن به پیشنهاد خرید منصفانه رئیسالوزرای خود نیز نمیداد و مقادیر معتنابهی گندم و جو در انبارها ذخیره کرده بود. شاه قاجار در برابر پیشنهادهای خرید صدراعظم خود اظهار میداشت « جز به قیمت روز به صورت دیگر حاضر برای فروش نیستم» عاقبت مستوفیالممالک، مرحوم ارباب کیخسرو را مأمور کرد شاه را ملاقات و اجناس مذکور را از او خریداری نماید. ارباب هم پس از چند جلسه مذاکره به ناچار به طوری که احمدشاه مایل بود گندم و جو را خریداری کرد و پول آن را پرداخت. فردا صبح عدهای را برای تحویل گرفتن اجناس مذکور فرستاد ولی احمدشاه جواب داد که « چون دولت بیش از این مقدار علیق و جیره به من بدهکار است، من جو و گندم فروخته شده را از بابت علیق و جیره خودم محسوب داشتم!» 6 روزگار غریبی است، شاه به دولت و ملت خود نیرنگ میزند و سر آنها کلاه میگذارد. از اوضاع بد مردم به خوبی آگاه است با این حال به احتکار ارزاق جامعه کمر همت میبندد. با دولت منتخب خود « معامله» میکند، حتی وجهی را پیش از تحویل جنس دریافت میکند اما فردای آن روز، معامله را یک طرفه نقض میکند، به لطایفالحیلی از تحویل جنس فروخته شده خودداری میکند. به راستی با چنین « شاه»ی چه باید کرد. آدمی متحیر میماند که قوام چنین مملکتی چگونه پا برجاست. شگفت آنکه شیرازه امور ملک بیش و بدتر از این گسسته نشد. اما به واقع چرا این شاه جوان تا به این حد خود را جدای از دولت، ملت و سرزمین کهنسال خود میداند. اگر لختی تأمل کنیم درمییابیم که شخص شاه به این پرسش و دغدغه ما پاسخ میدهد. در گذرگاه تاریخ، صفحات کتاب خاطرات یحیی دولتآبادی را مرور میکنیم که چگونه « پادشاه جوان ما سلطان احمدشاه قاجار بی علاقه به مملکت است. شاه میگوید، چندان که نگارنده از زبان برادرش (محمدحسین میرزا) که او خود نیز از وی شنیده بود میشنویم، دیدیم مردم با پدر ما چه معامله کردند، پس باید تحصیل مال کرد و تا ممکن شد اینجا ماند و هر وقت ممکن نشد به یک مملکت آزاد رفت، آنجا زندگانی نمود.» 7 آرزویی که چندی بعد محقق شد. [ سه شنبه 88/11/6 ] [ 10:18 صبح ] [ علی داودی ]
[ نظرات () ]
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |