سفارش تبلیغ
صبا ویژن

علی داودی
 
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
تمام دنیا و آرزوهایم در او خلاصه می شد و از صمیم قلب دوستش داشتم. من کاخ رویاهایم را با خشت وعده های پسری بنا کردم که حاضر بودم قلبم را زیر پایش بگذارم و جانم را برایش بدهم اما سینا خیلی راحت فریبم داد و روسیاه و بدبخت شدم.

المیرا 16 سال سن دارد و برای اعلام شکایت از پسری جوان و خانواده اش همراه مادر خود به کلانتری مراجعه کرده است.

او در بیان داستان زندگی اش گفت: مشکل من از دو سال قبل و زمانی که به بهانه درس خواندن به خانه دوستم می رفتم و با او در خیابان ها پرسه می زدیم شروع شد.

یک روز با جوانی به نام سینا آشنا شدم و تعریف و تمجیدهای هم کلاسی ام از تیپ و قیافه این پسر جوان مرا بیشتر شیفته و دلباخته اش کرد.

من در مدت کوتاهی به او وابسته شدم و ما تقریباَ هر روز همدیگر را می دیدیم و یا با هم صحبت می کردیم.

مادر سینا نیز از رابطه ما خبر داشت و چند بار تلفنی با هم صحبت کرده بودیم اما یک روز پسر مورد علاقه ام گفت: خواهر بزرگش از تهران به مشهد آمده است و می خواهد مرا ببیند و کمی در مورد آینده صحبت کند.

با خوشحالی همراه او به خانه شان رفتم ولی از لحظه ای که به داخل آپارتمان پا گذاشتم متوجه شدم کسی در خانه نیست .

سینا گفت: چنددقیقه منتظر باش الان مادر و خواهرم می آیند آنها رفته اند برای تو هدیه بخرند.

او با یک لیوان شربت از من یذیرایی کرد و چند دقیقه بعد سر گیجه عجیبی گرفتم و پلک هایم سنگین شد و دیگر نفهمیدم چه اتفاقی افتاد .

وقتی به هوش آمدم متوجه شدم داخل خودرو سینا هستم و او با گریه و التماس می گفت: تو همسر آینده ام هستی و نگران مشکلی که به وجود آمده نباش ما خیلی زود با هم ازدواج می کنیم .

با توجه به مشکلی که برایم به وجود آمده بود به خانه رفتم و این موضوع را از خانواده ام مخفی نگه داشتم.

دو ماه از این ماجرا گذشت و فهمیدم باردار شده ام . من با سینا تماس گرفتم و گفتم با توجه به وضعیتی که به وجود آمده هر چه زودتر باید به خواستگاری ام بیایی.

او هم پیشنهاد داد یک هفته بعد با مادرش در یک پارک قرار ملاقات بگذاریم و در این باره صحبت کنیم.

دختر نوجوان اشک هایش را پاک کرد و افزود: آنها سر قرار حاضر شدند و مادر سینا گفت ابتدا باید بچه ات را سقط کنی چون این بچه آبروی همه ما را خواهد برد. من به تو قول می دهم که خودم در کمتر از دو ماه شرایط ازدواج شما را فراهم کنم.

آنها با این وعده های شوم مرا با خود به خانه ای در حاشیه شهر مشهد بردند و عمل سقط جنین را انجام دادیم.

اما با حال و روزی که داشتم به محض این که به خانه برگشتم مادرم متوجه غیر طبیعی بودن حالم شد و من موضوع را برایش تعریف کردم . ما بلافاصله به سراغ سینا و مادرش رفتیم اما آنها خانه خود را تغییر داده اند و هیچ شماره و نشانی از آنها نداریم.

المیرا در پایان گفت: از تمام دختران جوان خواهش می کنم از لبخند هوس و قول و قرارهای خیابانی دوری کنند و در هر مسئله ای با پدر و مادر خود مشورت داشته باشند تا دچار مشکل نشوند.

در خور یادآوری است، با توجه به ادعای دختر نوجوان و مادرش، پلیس متهم اصلی پرونده را دستگیر کرده است و تحقیقات دراین باره هم چنان ادامه دارد.

[ پنج شنبه 89/5/28 ] [ 10:1 صبح ] [ علی داودی ] [ نظرات () ]
جام جم آنلاین ـ در 24 ساعت گذشته وقایع گوناگونی در گوشه و کنار جهان رخ داده اند. عکس‌های خبری بخشی جذاب و مهم از اخبار را به خود اختصاص می‌دهند. نگاهی کوتاه به عکس‌های جذاب خبری 24 ساعت گذشته از خبرگزاری‌ها. منبع: آسوشیتدپرس، رویترز.



تصویر ملوانان زن نیروی دریایی اندونزی در مراسم رژه به مناسبت شصت و پنجمین سالگرد استقلال این کشور از استعمار هلند.



منظره اتومبیلهای در هم کوفته شده و مردی که دست بر سر نهاده در جریان سیلاب‌های شدید در شهر کوردوبا در جنوب اسپانیا.



تصویر یک مجتمع مسکونی در هنگ‌کنگ و ترافیک شدید روی پل مقابل آن.



سایه یک مرد فلسطینی در حال فریضه نماز در مسجدی در شهر رام‌الله در کرانه باختری.



یک کشاورز فرانسوی انگورهای جمع‌آوری کرده را در تاکستان رومبو در منطقه ریوسالت در جنوب فرانسه به داخل یک مخزن خالی می‌کند.



تصویر دیدنی دو الاغ در پناهگاه الاغ‌ها در نزدیکی شهر سایدموث در انگلستان. پناهگاه الاغها در سال 1973 تاسیس شده و بزرگترین پناهگاه برای الاغها در جهان محسوب می‌شود که ظرفیت پذیرش 2500 الاغ را دارد.



تصویر یک دکان نانوایی در حومه کابل و تصاویر کاندیداهای انتخابات پارلمانی که روی شیشه‌های دکان چسبانده شده‌اند.



یک نگهبان منطقه حفاظت شده رومونگابو در پارک ملی ویرونگا در شرق جمهوری دموکراتیک کنگو دو بچه گوریل یتیم را در آغوش گرفته است.



منظره هوایی مسجدی در ناحیه جعفرآباد در ایالت بلوچستان پاکستان که سیل آن را فرا گرفته است.



شبه نظامیان مردمی در شهر اوبو در جنوب شرقی آفریقای مرکزی که برای حمایت از خود و خانواده‌هایشان در برابر شورشیان هراس‌آور ارتش مقاومت لرد مسلح شده‌اند.

[ پنج شنبه 89/5/28 ] [ 10:1 صبح ] [ علی داودی ] [ نظرات () ]
تبلیغ مخصوص مک دونالد به مناسبت فرا رسیدن ماه مبارک رمضان



 

[ چهارشنبه 89/5/27 ] [ 10:22 صبح ] [ علی داودی ] [ نظرات () ]
میلیاردر انگلیسی برای فردی که در برابر رئیس جمهور امریکا لخت شود یک جایزه باورنکردنی تعیین کرد.

به گزارش آخرین نیوز الکی دیوید میلیاردر انگلیسی اعلام کرد هر کسی در برابر باراک اوباما رئیس جمهور امریکا در حالیکه بر روی بدنش نام پایگاه اینترنتی "باتل کم"‌نوشته شده باشد لخت و برهنه شود ‌یک میلیون دلار جایزه خواهد گرفت .بنا به اعلام ساندی تایمز ،‌ الکی دیوید 45مین مرد ثروتمند انگلیس است.

بر اساس گزارش روزنامه ایتالیایی زبان کوریره دلاسرا،دیوید در ابتدا صد هزار دلار برای انجام این کار در نظر گرفته بود اما با توجه به استقبال کم مردم ‌تصمیم گرفت تا مبلغ جایزه را بطرز فوق العاده ای افزایش دهد.

تا کنون نزدیک به 160 نفر‌ برای انجام چنین کاری اعلام امادگی و ثبت نام کرده اند. باتل کم پایگاه اینترنتی این میلیاردر انگلیسی است .

این میلیاردر انگلیسی درباره هدف خود از برگزاری این مسابقه و انتخاب سوژه ای همانند رئیس جمهور امریکا گفت، اوباما شخصیتی جهانی است. من با او هیچ کینه و دشمنی ندارم
[ چهارشنبه 89/5/27 ] [ 10:20 صبح ] [ علی داودی ] [ نظرات () ]
مدیرکل نوسازی و تحول اداری معاونت توسعه مدیریت و سرمایه‌ انسانی در واکنش به موضعگیری سازمان بازرسی و مجلس مبنی بر غیرقانونی بودن کاهش ساعت کار کارمندان در ماه رمضان گفت: کاهش ساعت کار براساس مواد قانون مدیریت خدمات کشوری است و قطعا کارایی کارمندان در این ماه از ماههای قبل بهتر است.

احمد بزرگیان در گفت‌وگو با خبرگزاری فارس در مورد ایراد سازمان بازرسی و مجلس به کاهش ساعت کاری کارمندان دولت در ماه مبارک رمضان گفت: دوشنبه روز گذشته در کمیسیون تطبیق مصوبات دولت با قوانین در مجلس حاضر شدیم و مباحث تغییر ساعت کار کارمندان در ماه مبارک رمضان مورد بررسی قرار گرفت و شبهات برطرف شد.

وی تاکید کرد: اعتقاد مسئولان دولت بر این است که نه تنها کاهش ساعت کار کارمندان خلاف قانون نیست بلکه در راستای اجرای قوانین به شمار می‌رود، زیرا در هیچ جای قانون نگفته که 44 ساعت موظفی کارمندان در یک هفته حتما در یک مکان خاص باشد، بلکه می‌تواند در محیط خارج از اداره و از طریق دورکاری برابر ماده 36، 37 و 38 قانون مدیریت خدمات کشوری بوده و بخشی از کارها در خارج از محیط اداره به شکل دیگر ارائه شود.

مدیرکل نوسازی و تحول اداری معاونت توسعه مدیریت و سرمایه‌ انسانی رئیس جمهور تصریح کرد: دولت با توجه به حضور فعال کارمندان در ماه مبارک رمضان و برای سرحال بودن و رسیدگی به امور معنوی خود اجازه داده کارمندان دو ساعت از کار خود را در خارج از محیط اداری جبران کنند و کمبود ساعت از جهت انجام امور دورکاری جبران می‌شود.

وی تاکید کرد: در واقع ارفاقی از سوی دولت برای کارمندان صورت گرفته است، کارمندان اداری در محیط کار تولیدی قرار ندارند بلکه کارهای ستادی و اداری انجام می‌دهند که در محیط خارج از اداره هم قابل اجراست.

بزرگیان در واکنش به گزارش انتقادی صدا و سیما در این باره گفت: وقتی گفته می‌شود ساعت کار پرستاران و کارکنان ایران‌خودرو کاهش یافته، باید گفت شرکت ایران خودرو یک شرکت تولیدی است و کارکنان آن مشمول قانون کار می‌شوند و ربطی به دولت ندارد، از طرفی بیمارستان‌ها به صورت هیئت امنایی اداره می‌شوند و به صورت شیفت عمل می‌کنند، این دو مجموعه ذکر شده حتی بصورت سه شیفت طبق برنامه خاص خود عمل می‌کنند و برنامه کاری آنها ربطی به دولت ندارد.

مدیرکل نوسازی و تحول اداری معاونت توسعه مدیریت و سرمایه‌ انسانی رئیس جمهور تصریح کرد: کار ادارات ستادی در محیط خارج از اداره نیز قابل اجرا از طریق دورکاری است و با توجه به تبحر و تخصص کارمندان و استفاده از فناوری جدید می‌توانند عمده کارهای اداری را خارج از وقت و محیط اداری انجام دهند.

بزرگیان افزود: در تهران کارمندان در ماه مبارک رمضان از ساعت 9 تا 14 و در شهرستانها اجازه داده شده دو ساعت کاهش کار طبق افق شرعی هر استان و با هماهنگی مدیران انجام شود.
وی افزود: سالهای قبل نیز به همین منوال بوده و خوشبختانه جامعه کارمندان برای انجام وظایف کم نمی‌گذارند، ا تفاقا کارهای اداری در ماه مبارک رمضان مختل نمی‌شود و اگر در ماههای عادی روزانه یک تا 1.5 ساعت برای صرف صبحانه، چای، ناهار و ایستادن در صف غذاخوری صرف می‌شود، در ماه مبارک همه این پرتی‌های وقت از بین می‌رود و بهره‌وری کارکنان با استفاده از فضای معنوی روزه و ماه مبارک رمضان افزایش می‌یابد.

بزرگیان افزود: به عنوان مسئول نوسازی و تحول اداری کشور عرض می‌کنم در ماه مبارک رمضان کم‌‌کاری کارمندان دولت وجود ندارد و اتفاقا پیشرفت و سرعت کار بیشتر می‌شود.

مدیرکل نوسازی و تحول اداری معاونت توسعه مدیریت و سرمایه‌ انسانی رئیس جمهور افزود: در حقیقت ساعت کار مفید کارمندان در ماه مبارک اگر بیشتر از ماههای قبل نباشد، قطعا کمتر نیست.

بزرگیان در مورد دورکاری گفت: روز گذشته در مجلس در این باره بحث شد. نگاه دولت به الکترونیکی کردن خدمات و تحقق دولت الکترونیک است که باید دیگر دولت سنتی و روش سنتی نظام اداری کشور به فراموشی سپرده شود و به جای آن دولت الکترونیک محقق شود.

مدیرکل نوسازی و تحول اداری معاونت توسعه مدیریت و سرمایه‌ انسانی رئیس جمهور افزود: با استفاده از فناوری جدید کارمندان حتی در مسیر منزل تا اداره به وسیله اینترنت و وایمکس با محیط اداره ارتباط برقرار می‌کنند و شعار دولت 7 در 24 یعنی 7 روز هفته و 24 ساعت شبانه‌روز خدمات دولتی به شکل الکترونیک به مردم ارائه شود.

بزرگیان با اشاره به اینکه سیاست دولت کاهش حضور فیزیکی مردم در ادارات برای دریافت خدمات است گفت: به تبع این سیاست باید حضور فیزیکی کارمندان نیز در محیط اداره کاهش یابد که از طریق دورکاری و دولت الکترونیک قابل تحقق است.
[ چهارشنبه 89/5/27 ] [ 9:5 صبح ] [ علی داودی ] [ نظرات () ]
.
نوول اُبزرواتور با اشاره به حمله اینترنتی به سایت فرودگاه "مون پلیه" و قرار دادن تصویری از سارکوزی روی این سایت گفت: در بالای تصویر سارکوزی، از وی خواسته شده به حمایت فرانسه از اسراییل پایان دهد.

به گزارش  شبکه ایران به نقل از هفته‌نامه "نوول اُبزرواتور" چاپ پاریس، گروهی از هکرهای فرانسوی معترض به نیکلا سارکوزی، با هک وبسایت فرودگاه بین‌المللی شهر "مون پلیه"، تصویر رییس‌جمهور فرانسه را همانند اعلامیه‌های فیلم‌های وسترن، به همراه عبارت "تحت تعقیب"، به مدت چند ساعت بر روی صفحه اصلی این سایت قرار دادند.

نوول اُبزرواتور با اشاره به اینکه این حمله اینترنتی چندین ساعت به طول انجامیده، گفت: در بالای تصویر نیکلا سارکوزی از وی همچنین خواسته شده به حمایت فرانسه از اسراییل پایان دهد.

سخنگوی فرودگاه مون پلیه در این باره به خبرگزاری فرانسه گفت: دوشنبه شب این اتفاق روی داد و ما تمام تلاش خود را برای حذف این تصویر به کار گرفتیم و پس از چند ساعت موفق به حذف آن شدیم.

وی با بیان اینکه شکایتی در این زمینه تهیه و تسلیم مقامات قضایی شده است، افزود: هکری با عنوان Ma3sTr0-Dz مسئولیت این حمله اینترنتی را بر عهده گرفته است.

[ چهارشنبه 89/5/27 ] [ 9:2 صبح ] [ علی داودی ] [ نظرات () ]
رئیس اداره عملیات ستاد کل نیروهای مسلح گفت: نیروهای مسلح کشور با فرماندهی مقام معظم رهبری هم اکنون در بالاترین سطح آمادگی قرار دارند بنابراین به آمریکا هشدار می دهیم که اگر قصد شرارت و تجاوز به ایران اسلامی را داشته باشد، تنگه هرمز را به طور کامل در اختیار می گیریم.

به گزارش مهر سردار علی شادمانی در مراسم سالروز آزادسازی پاوه اظهار داشت: برای مقابله با تجاوز احتمالی به کشور، سه اقدام پیش بینی شده که در راس آن در اختیار گرفتن کامل تنگه هرمز است که با این اقدام اجازه هیچ گونه حرکتی را به هیچ کسی نخواهیم داد و در این خصوص تاکنون چندین رزمایش انجام داده ایم بنابراین بی شک با اجرای هر یک از برنامه ها، دشمن در ابتدای هر اقدامی به زانو در خواهد آمد.

وی با تشریح طرح دوم افزود: تمامی پایگاه های نیروهای آمریکایی در افغانستان و عراق را به طور دقیق زیر نظر داریم بنابراین با کوچکترین اقدامی علیه کشورمان نیروهای مستقر در این پایگاه ها را فلج ساخته و اجازه هیچگونه اقدامی به آنها نخواهیم داد.

سردار شادمانی با اشاره طرح سوم گفت: اسرائیل حیات خلوت آمریکا است بنابراین آسایش این حیات خلوت را از بین خواهیم برد و آمریکا و اسرائیل نیز خوب می دانند که این توانایی را داریم.

رئیس اداره عملیات ستاد کل نیروهای مسلح خاطر نشان کرد: امروز تمامی نیروهای مسلح در آمادگی کامل در اختیار فرماندهی کل قوا هستند و هر زمان که ایشان فرمان دهند آماده جانفشانی در راه انقلاب هستند.

وی با اشاره به سالروز آزاد سازی پاوه گفت: حماسه پاوه در تاریخ ایران اسلامی برای همیشه ثبت شده و ایرانیان برای همیشه قدردان مردم این شهر خواهند بود.

سردار شادمانی با بیان اینکه مردم خطه اورامانات مستحق بهترین خدمات و رسیدگی هستند، گفت: کارنامه این دیار به عنوان قطعه ای زرین از دفاع مقدس برای همیشه ماندگار است و هیچ وقت فراموش نخواهدشد.

رئیس اداره عملیات ستاد کل نیروهای مسلح خاطر نشان کرد: پاوه شهر همت، شهر چمران، شهر سربازان انقلاب و شهر امام (ره) است و باید روز آزاد سازی این شهر به طور شایسته گرامی داشته شود.
[ چهارشنبه 89/5/27 ] [ 9:2 صبح ] [ علی داودی ] [ نظرات () ]

متولد چه سالی هستید و عکاسی را از چه سنی شروع کردید؟
1308 ، از همان ابتدا به عکاسی علاقه داشتم.با دوربینهای ابتدائی عکس می گرفتم.بعد به تدریج وارد مطبوعات شدم،البته نه برای خبرنگاری،بلکه برای کپیه کردن.

کپیه کردن هم بخشی از کار بود؟
دستگاهی آمده بود به نام کلیشوگراف که یک کپی د اشت.قبلا کار کپی کاری خیلی طول می کشید.عکس که می آمد باید آن را کوچک و بزرگ می کردی که مناسب روزنامه شود و بشود آن را چاپ کرد.مرا برای این کار استخدام کردند. از ساعت چهار بعد از ظهر می رفتم تا ده شب.یک روز در ساعت پنج بعد از ظهر اتفاق جالبی افتاد.

این اتفاق مربوط به چه سالی است؟
سال 1325 .عکسش در روزنامه اطلاعات هست.ماجرا از این قرار بود که یک قاتل شرور را گرفته بودند و کسی در تحریریه نبود که برود عکسش را بگیرد.یک نفر به سردبیر گفته بود که یک آقائی در بخش گراوور و کلیشه هست که بلد است عکس بگیرد.بروید سراغ او.آمدند سراغ من که ”آقا!بلدی عکس بگیری؟“گفتم با دوربینهای مخصوص آتلیه نمی توانم.گفتند اینجا همه جور دوربینی هست.ما از اینها به شما می دهیم.دوربین و فلاش دادند،یک فیلم هم انداختند و گفتند،”بدو!“قرار بود وقتی قاتل را می آورند جلوی دادگستری،من عکسش را بگیرم.آقائی را که همراه من فرستادند ،جلوتر از من راه افتاد و رفت. من دوربین را تنظیم کرده بودم که از دو سه متری از قاتل عکس بگیرم.از دفتر روزنامه که راه افتادیم،چند باری توی ترافیک گیر کردیم.در یکی از این پشت چراغ قرمز ماندنها ،یک دوچرخه سوار با یک راننده تاکسی دعوایشان شد . ظاهرا به هم فحش داده بودند.موقعی که من به کنارشان رسیدم ،وقتی بود که راننده تاکسی بیرون آمد و یک مشت ،حواله چانه دوچرخه سوار کرد.من درست از این صحنه عکس گرفتم و گذشتم.بعد هم رفتم عکس آن قاتل را گرفتم و فیلم را تحویل دفتر نشریه دادم.فردا که فیلم ظاهر شد،مرا صدا زدند و پرسیدند،” این چیست؟“ و من هم ماجرارا برایشان تعریف کردم .خدا رحمت کند یک آقای مشکین نامی داشتیم که صفحه اجتماعی را اداره می کرد و آقائی هم که حالا زنده است،صفحه حوادث را.دو تائی بحثشان شده بود که عکسی که من گرفته ام مربوط به صفحه آنهاست و هر دویشان عکس را در صفحه خودشان چاپ کرده بودند.

پس کار حرفه ایتان را این طور شروع کردید؟
بله ،وقتی این عکس را دیدند، سی تومن به من جایزه دادند و سردبیر گفته بود ،”این آنجا چه کار می کند؟او را بردارید بیاورید پیش من.“ما را برداشتند بردند و از آن موقع کار حرفه ای من شروع شد. در روز بیست و ششم دی که شاه رفت،سانسور شدیدی اعمال شد و نگذاشتند خبرنگارها بروند و عکس بگیرند.

دقیقا برای ما توصیف کنید که چه دیدید؟
برای اولین بار دوتا اتفاق جدید افتاد. یکی اینکه همیشه همه1 ، از جمله نخست وزیر، باید منتظر شاه می ماندند تا او بیاید،ولی این دفعه، شاه نیم ساعت منتظر ماند، چون بختیار به مجلس رفته بود تا رای اعتماد بگیرد. اتفاق دوم این بود که باز برای اولین بار، خبرنگارهای خارجی را منع کردند که نزد شاه بروند. دو تا اتوبوس خبرنگار خارجی آمده بود ،ولی راهشان ندادند.

http://files.tabnak.com/pics/201008/201008161021543128.jpg

از معطلی شاه چیزی یادتان هست؟
بله،موقعی که می خواستیم برویم داخل،من کارت همراهم نبود،ولی گاردیها مرا می شناختند.یکیشان گفت ،”اسمت توی لیست نیست.“گفتم،”قضیه ضرب الاجل بوده. می خواهید بروید بپرسید.“به من می گفتند:حاجی دانیالی.گفتند،”حاجی دانیالی!روزنامه تان که دارد به ما فحش می دهد.خودت هم که آمدی عکس بگیری. اسمت هم که نیست.“گفتم،”میل خودتان است.می خواهید بروم.“خلاصه مرا راه دادند.خیلی هم عده کم بود.هفت هشت نفر بیشتر نبودیم.ایرانیها را راه دادند،اما خارجیها را راه ندادند.

لابد می دانستند آخرش ماجرا به چه شکل در می آید.
نه.شاه نمی توانست جواب سئوالاتشان را بدهد.حالش خوب نبود و آمادگی مصاحبه با خبرنگارها را نداشت.این اولین بار بود که من صدای ناله شاه را به گوش خودم شنیدم.بپرسید چرا؟

چرا؟
وقتی که نخست وزیر بالاخره آمد،شاه داشت با مرتضی لطفی از تلویریون مصاحبه می کرد. آن روز لطفی را با جیپ روزنامه اطلاعات آورده بودیم،چون اعتصاب بود و تلویریون وسیله برای رفت و آمد کارکنانش نداشت.او مصاحبه اش را که تمام کرد،دیدم فیلم دوربینم را باید عوض کنم.شاه راه افتاد که از پله ها ی هواپیما بالا برود و من به سرعت دویدم بغل پلکان.یک دستم را گرفتم به نرده و با یک دستم دوربینرا نگه داشتم و آخرین عکس را از شاه گرفتم.

همانی را که در صفحه اول روزنامه چاپ شد؟
خیر.آن را پائین پله ها گرفته بودم.این عکسی را که می گویم بالای پله هاست و تنهاست.دیدم که داشت ناله می کرد و می رفت و پایش کشیده نمی شد که برود.دستش از روی دست من که به نرده آویزان شده بودم، رد شد.دستش را گرفته بود به لبه نرده پلکان و خودش را به زور می کشید بالا.من هر جور بود دوربینم را میزان کردم و آخرین عکس شاه را در خاک ایران گرفتم .بعد هم پشت عکس نوشتم:آخرین عکس انقراض سلطنت در ایران.


با توجه به اینکه به تناسب حرفه تان ،شاه را زیاد دیده و از او زیاد عکس گرفته بودید،آن روز از نظر روحیه و رفتار چه تفاوتهائی را در او مشاهده کردید؟
اولا در تمام مدتی که منتظر بود بختیار بیاید،با دقت و نگرانی از اتاق مخصوصی که در آن بود،بیرون را تماشا می کرد و تک تک آدمها را از زیر نظر می گذراند:نگاهی بسیار عمیق و اندوهبار.فرق فرح با او این بود که فرح عجله داشت زودتر برود و یک جوری از شر شرایط و قضایائی که وجود داشت ،خلاص شود،ولی شاه این طور نبود،انگار خوب می دانست که این بار برگشتنی در کار نیست.

http://files.tabnak.com/pics/201008/201008161021542502.jpg

عکس گریه او را شما گرفتید؟
بله.علت گریه شاه هم این بود که یکی از فرماندهان او خودش را روی پاهای او انداخت و گفت،”اعلیحضرت!نروید .تکلیف ما چه می شود؟“شاه شانه های او را گرفت و بلندش کرد و گریه اش گرفت و اشکش آمد .بعد اسپند دود کردند که فیلم دوربین من تمام شد و تا آمدم فیلم را عوض کنم ،این صحنه را از دست دادم،ولی بلافاصله دویدم و خودم را از پلکان آویزان کردم و عکسی را که گفتم ،گرفتم.یک عکس تکی که پشت سرش آسمان است،ولی حالت آدمهای مریض احوال را دارد و پایش ناراحت است.

عکسهایی که شما آن روز گرفتید، در میان همه عکسهایی که گرفته شده بودند خیلی شاخص شدند، از جمله، عکس بالا رفتن شاه از پله ها را کسی نگرفته و در اندک مدتی هم این عکسها در روزنامه چاپ شدند و دست همه مردم بودند.احساس و خاطرات خود را از این واقعه تعریف کنید.

وقتی از نرده آمدم پائین،آقائی که خبرنگار اطلاعات بود و کارت ویژه هم داشت،می خواست با بختیار مصاحبه کند،به همین دلیل به من گفت،”برو به اداره تلفن بزن و بگو که شاه رفت،چون من باید با بختیار مصاحبه کنم.“من به پاویون فرودگاه برگشتم.ساعت حدود دوازده، یک بود.می دانستم که همه مطالب روزنامه آماده است و آنها معطل خبر اصلی برای صفحه اول هستند.از مسئول آنجا خواستم به من اجازه بدهد که تلفن بزنم و او هم اجازه داد .شماره را گرفتم .سردبیر گوشی را برنداشت. معاونش بود.

گوشی را که برداشت، گفت،”چه خبر جعفر؟“گفتم،”شاه رفت.“گفت،”واقعا؟“گفتم،”گریه هم کرد.“صدایش را از پشت گوشی می شنیدم که در تحریریه فریاد می زد،”شاه گریه کرده!شاه گریه کرده!“گفتم،”گوشی را بده به صالحیار.“صالحیار که گوشی را گرفت،پرسید،”خودت با چشمهای خودت دیدی؟“گفتم،”من همین الان دارم می بینم که هواپیما دارد ته باند می چرخد که بلند شود.“باز پرسید،”مطمئنی؟“گفتم،” آره بابا!شاه رفت!“ که همین تیتر شد. بله،تیتر بزرگ صفحه اول شد.

به روزنامه که برگشتید،انتخاب عکس به چه صورت انجام گرفت؟
وقتی برگشتم، فوری رفتم عکسها را دادم که ظاهر کنند.خودشان انتخاب کردند.

عکس مصاحبه با بختیار را هم گرفتید؟
بله، ولی آن روز چاپ نشد.گمانم روز بعد چاپ شد.

نگفتید احساستان از این که عکسهایتان چاپ شدند و دست به دست گشتند، چه بود؟
من این احساس را داشتم که کشور اسلامی می شود و ماجرای پهلوی،دیگر تمام شد.تحریریه شلوغ بود وهر کسی فکری می کرد.بعضیها هم حرف مرا قبول نداشتند و می گفتند شاه برمی گردد.

مثل بیست و هشت مرداد
یک چیزی شبیه به آن،ولی من جوی را می دیدم که مطمئن بودم کار رژیم شاه تمام است .اتفاقا همان روز به یکی ا ز دوستان گفتم که یک موج اسلامی شروع شده و تاریخ دارد عوض می شود.کار پهلوی تمام است.

با توجه به اینکه شما همیشه از شاه عکس می گرفتید،دچار مشکل نشدید؟
خیر.همه مرا در محلمان و جاهای دیگر می شناختند و می دانستند که اهل ”شاه بازی“نیستم.واقعا هم دنبال خیلی از مسائل نبودم.بعد هم که انقلاب شد و هفته ای یک بار می رفتم قم و عکس می گرفتم.

به هنگام ورود امام چه کردید؟
آن روز به فواصل معین مستقر شده بودیم که عکس بگیریم،چون فشار جمعیت طوری بود که هر جا که بودی،نمی توانستی از سر جایت تکان بخوری.

آیا از نخستین باری که عکس امام چاپ شد ،خاطره ای دارید؟
اتفاقا در این زمینه خاطره جالبی دارم.وقتی بود که امام در نجف اعلامیه می دادند.من داشتم می رفتم خانه که سر راهم دیدم مردم دارند تندتند کیهان می خرند.یکی خریدم و دیدم برای اولین بار عکس امام راچاپ کرده است.به سرعت برگشتم اداره.صالحیار ناهارش را خورده بود و داشت راجع به مسائل مختلف با بقیه بحث می کرد.روزنامه کیهان را بالا گرفتم و گفتم،”آقای صالحیار!ببین کیهان چه کرده!“تا عکس کیهان را دید،گفت،”بدو برو آرشیو یک عکس بزرگ از امام پیدا کن.“

مگر در آرشیو نشریه عکس امام را داشتید؟
بله در آرشیو محرمانه عکس تمام اعضای خانواده امام و حتی نوه هایشان را هم داشتیم.من رفتم و عکسی را پیدا کردم و چون روزنامه چاپ شده بود ،فوق العاده زدیم و تیتر درشت زدیم که امام خمینی از نجف ....این که از چاپ بیرون آمد ،خیلیها داوطلب شدند که سریع آن را پخش کنند،یعنی ببرند مجانی بدهند به کیوسکهای روزنامه فروشیها.در مجموع ده نفر داوطلب شدیم.یک بسته بزرگ ده تائی هم سهمیه من شد.بسته را گذاشتیم توی جیپ و با راننده مان آقای یوسفی راه افتادیم.مسیر من جاده قدیم شمیران و سید خندان و رسالت و تهران نو بود.به هر کیوسکی که می رسیدیم،به تناسب موقعیت آن، تعدادی را به او می دادیم.آنها هاج و واج نگاهمان می کردند،چون قیمت فوق العاده، پنج ریال بود که ما همان را هم نمی گرفتیم و آنها مانده بودند که چه خبر است.اتفاق جالبی که پیش آمد این بود که سر یک چراغ قرمز،یک دسته روزنامه را انداختیم در تاکسی بغل دستمان که خیال کرد اعلامیه است و همه را ریخت بیرون.به او گفتم،”نترس!اعلامیه نیست.روزنامه اطلاعات است.“به خانه که رسیدیم،هر چه را که مانده بود، توی در و همسایه پخش کردیم.

در هنگام تظاهرات ها،آیا توانستید عکس شاخصی بگیرید که تیتر شود؟
قبل از پاسخ به این سئوال باید به این نکته اشاره کنم که گرفتاری ما این بود که هیچ یک از طرفین ،ما را قبول نداشتند.

کدام طرفین؟
نه ماموران رژیم که معلوم است چرا ،نه مردمی که تظاهرات می کردند.

چرا؟
دسته اول برای اینکه نمی خواستند جائی ثبت شود که چه جنایتی می کنند و دسته دوم برای اینکه شناسائی نشوند.

بیشتر کجا می رفتید؟
می رفتیم قم.

قم برایتان مهم بود؟
بله ،همه چیز از آنجا شروع می شد.اصل جریان،آنجا بود.یک روز به ما ماموریت دادند که بروید قم،چون امروز به احتمال قوی شلوغ می شود.هنوز اتفاق بزرگ و مهمی نیفتاده بود.این اولین باری بود که درگیری شد و بعد هم چهلم قم را گرفتند و تظاهرات در شهرهای مختلف ادامه پیدا کرد.ما آن روز به اتفاق خلیل بهرامی که در صفحه حواد ث کار می کرد،همراه با راننده مان آقای موسوی با جیپی که بی سیم هم داشت رفتیم قم.به ما گفتند که از تهران،بازاریها دارند با یک اتوبوس می روند قم تا در مسجد آیت الله بروجردی..

مسجد اعظم
بله ،در مسجد اعظم اجتماع کنند . قرار بود آ یت الله حاج آقا صادق روحانی سخنرانی کنند.خلیل بهرامی همه روسای کلانتریها وشهربانیها را می شناخت.آن روزها ، رئیس شهربانی قم یک رزمی نامی بود که او را از آبادان منتقل کرده بودند قم .خلیل بهرامی با او آشنائی داشت.ما با جیپ روزنامه اطلاعات رفتیم جلوی شهربانی و بعد هم رفتیم به اتاق رئیس شهربانی.زمانی بود که آیت الله روحانی داشتند سخنرانی می کردند.خلیل بهرامی گفت که ما می خواهیم برویم عکس بگیریم و چون ممکن است شلوغ بشود و اتفاقاتی پیش بیاید،به ما کمک کنید که گرفتار نشویم.وضعیت ما طوری بود که از هر طرف که عکس می گرفتیم ،کتک می خوردیم. طبیعی است ،چون عکس به هر حال سندیت دارد . به هر حال ما این وسط گیر کرده بودیم و روزنامه هم کاری به این کارها نداشت و عکسش را می خواست.تیمسار برگشت و گفت،”می خواهید بروید مسجد اعظم چه بکنید؟از همین جا با بی سیمهای ما می توانید بفهمید که چه خبر است.“ما رفتیم و دیدیم بیست سی دستگاه گیرنده آنجا هست که بی سیمهایش در جیب تک تک مامورانی بود که در مسجد اعظم حضور داشتند.صدای آیت الله روحانی هم می آمد.ما درست موقعی رسیدیم که یک نفر فریاد زد ،”برای سلامتی فلانی صلوات بفرستید.“ وآیت الله روحانی گفتند،”هر کس صلوات بفرستد ،ساواکی است“. نفس از کسی درنیامد و سکوت مطلق برقرار شد.عده ای قرار گذاشته بودند مجلس را شلوغ کنند که ایشان با این کارش،توطئه را خنثی کرد.

بالاخره شما چه کردید؟
آن افسر،پاسبانی را در اختیار ما قرار داد.بعد قرار شد من بروم جلوی مسجد اعظم مستقر بشوم و اگر اتفاق جالبی روی داد ،عکس بگیرم.من دوربین را کار گذاشتم و منتظر نشستم.جمعیت بیرون آمد و بی آنکه کوچک ترین حرکت خارج از قاعده ای بکند،رفت!در کمال آرامش و در سکوت!غروب شد و بهرامی هم که رفته بود سراغ کیهانیها.به راننده گفتم،”خوب است دوربین و وسائلمان را زیر صندلی جاسازی و ماشین را هم جای امنی پارک کنیم و برویم حرم حضرت معصومه(س)نمازبخوانیم.“ ماشین راجای محفوظی که راه فرار هم داشت ،گذاشتیم و دو تائی راه افتادیم به طرف حرم تا نمازی بخوانیم و برویم سراغ کارهایمان یا برگردیم تهران.بیرون حرم،چادرهائی را زده بودند که پلیسهای نقابدار در آنها مستقر بودند.هوا هم کاملا تاریک شده بود.

آیا اتفاقی روی داد؟
ما داشتیم وضو می گرفتیم که یکمرتبه دیدیم هفت هشت ده نفر که چند خانم چادری هم در بینشان بود و تعدادی هم از این طرف،شعار می دهند.آن طرفیها می گفتند،”شاه دشمن قرآن شده.“ و این طرفیها هم به همین سیاق جواب می دادند.ناگهان دیدم پلیس ریخت و گاز اشک آور انداختند وسط جمعیت.من از قبل می دانستم که باید در اینگونه موارد به چشمها ،آب زد و من و یوسفی همین کار را کردیم.بعد مردم هجوم بردند به طرف حرم.یوسفی گفت،”ما هم برویم.“گفتم،”الان صلاح نیست.بهتر است از طرفی برویم که پلیس هست ،چون کارت خبرنگاری داریم و به ما کاری ندارند.“

عکس گرفتید؟
عرض کردم که دوربین و باقی وسائل را توی ماشین جاسازی کرده بودیم.تازه اگر عکس هم می گرفتیم ،هم از این طرفیها کتک می خوردیم،هم از آن طرفیها.ما تا آمدیم حرکت کنیم، دیدیم بدجوری شلوغ شده.همین طور نعلین و حتی عبا و عمامه ،این طرف و آن طرف افتاده بود و صدای تیراندازی می آمد.مانده بودیم چه کنیم که یک افسری گفت،”این دوتا را بگیرید.“خداسازی شد که همان افسر آشنای بهرامی آنجا بود و همین که آمدند ما را بگیرند،گفت،”من اینها را می شناسم.اینها خبرنگارند.“افسر قبلی به گفته او ما را آزاد کرد و گفت،”زود خودتان را از معرکه دور کنید.“من گفتم،”به یک شرط!“می دیدم که ساواکیها ،هر که را که دم دستشان می آید با چماق می زنند.شرط گذاشتم که پاسبانی را با ما راهی کنند.به هر حال به هر مکافاتی بود ،یک پاسبان ،ما را برد.رفتیم دوربین و وسائلمان را برداشتیم و رفتیم خیابان چهار مردان و من شروع کردم به عکس گرفتن و دو تا عکس گرفتم که یکی از انتهای خیابان چهار مردان بود که مردم زیر نور چراغها ایستاده بودند وشعار می دادند و این طرف هم پلیس و نیروهای امنیتی بودند.

آیا آن عکس را دارید؟
بله دارم و خبرگزاریها هم چاپ کردند.مردم شعار می دادند و پلیس هم گاهی حمله می کرد و آنها فرار می کردند.عده ای هم از بالای خانه ها آب می ریختند.

چرا؟
آب روی سر مامورها می ریختند که آنها را گیج کنند که همین طور هم می شد و خیلیهاشان نمی دانستند کدام طرفی بروند.

شما چه کردید؟
آن شب تا نزدیکیهای نصف شب در این جریانات بودیم و آن همکارمان را هم پیدا نکردیم و به راننده گفتم که برگردیم تهران.اولین شعاری که علیه رژیم داده شد در صحن حضرت معصومه(س)بود.

چه ماهی بود؟
دقیقا یادم نیست ،ولی شاه نرفته بود.

آیا تصمیم ندارید از مجموعه عکسهایتان کتابی چاپ کنید؟
عکس زیادی ندارم.همانهائی را که دارم،تصمیم دارم نمایشگاه بگذارم،ولی همه فکرم معطوف به نوشتن خاطراتم تا این تاریخ است. تعدادی از عکسها را مرتب کرده ام.باید برایشان شرح تهیه کنم. اینها برنامه هایم هستند تا ببینم کدام را می توانم عملی کنم.


[ سه شنبه 89/5/26 ] [ 3:36 عصر ] [ علی داودی ] [ نظرات () ]

متولد چه سالی هستید و عکاسی را از چه سنی شروع کردید؟
1308 ، از همان ابتدا به عکاسی علاقه داشتم.با دوربینهای ابتدائی عکس می گرفتم.بعد به تدریج وارد مطبوعات شدم،البته نه برای خبرنگاری،بلکه برای کپیه کردن.

کپیه کردن هم بخشی از کار بود؟
دستگاهی آمده بود به نام کلیشوگراف که یک کپی د اشت.قبلا کار کپی کاری خیلی طول می کشید.عکس که می آمد باید آن را کوچک و بزرگ می کردی که مناسب روزنامه شود و بشود آن را چاپ کرد.مرا برای این کار استخدام کردند. از ساعت چهار بعد از ظهر می رفتم تا ده شب.یک روز در ساعت پنج بعد از ظهر اتفاق جالبی افتاد.

این اتفاق مربوط به چه سالی است؟
سال 1325 .عکسش در روزنامه اطلاعات هست.ماجرا از این قرار بود که یک قاتل شرور را گرفته بودند و کسی در تحریریه نبود که برود عکسش را بگیرد.یک نفر به سردبیر گفته بود که یک آقائی در بخش گراوور و کلیشه هست که بلد است عکس بگیرد.بروید سراغ او.آمدند سراغ من که ”آقا!بلدی عکس بگیری؟“گفتم با دوربینهای مخصوص آتلیه نمی توانم.گفتند اینجا همه جور دوربینی هست.ما از اینها به شما می دهیم.دوربین و فلاش دادند،یک فیلم هم انداختند و گفتند،”بدو!“قرار بود وقتی قاتل را می آورند جلوی دادگستری،من عکسش را بگیرم.آقائی را که همراه من فرستادند ،جلوتر از من راه افتاد و رفت. من دوربین را تنظیم کرده بودم که از دو سه متری از قاتل عکس بگیرم.از دفتر روزنامه که راه افتادیم،چند باری توی ترافیک گیر کردیم.در یکی از این پشت چراغ قرمز ماندنها ،یک دوچرخه سوار با یک راننده تاکسی دعوایشان شد . ظاهرا به هم فحش داده بودند.موقعی که من به کنارشان رسیدم ،وقتی بود که راننده تاکسی بیرون آمد و یک مشت ،حواله چانه دوچرخه سوار کرد.من درست از این صحنه عکس گرفتم و گذشتم.بعد هم رفتم عکس آن قاتل را گرفتم و فیلم را تحویل دفتر نشریه دادم.فردا که فیلم ظاهر شد،مرا صدا زدند و پرسیدند،” این چیست؟“ و من هم ماجرارا برایشان تعریف کردم .خدا رحمت کند یک آقای مشکین نامی داشتیم که صفحه اجتماعی را اداره می کرد و آقائی هم که حالا زنده است،صفحه حوادث را.دو تائی بحثشان شده بود که عکسی که من گرفته ام مربوط به صفحه آنهاست و هر دویشان عکس را در صفحه خودشان چاپ کرده بودند.

پس کار حرفه ایتان را این طور شروع کردید؟
بله ،وقتی این عکس را دیدند، سی تومن به من جایزه دادند و سردبیر گفته بود ،”این آنجا چه کار می کند؟او را بردارید بیاورید پیش من.“ما را برداشتند بردند و از آن موقع کار حرفه ای من شروع شد. در روز بیست و ششم دی که شاه رفت،سانسور شدیدی اعمال شد و نگذاشتند خبرنگارها بروند و عکس بگیرند.

دقیقا برای ما توصیف کنید که چه دیدید؟
برای اولین بار دوتا اتفاق جدید افتاد. یکی اینکه همیشه همه1 ، از جمله نخست وزیر، باید منتظر شاه می ماندند تا او بیاید،ولی این دفعه، شاه نیم ساعت منتظر ماند، چون بختیار به مجلس رفته بود تا رای اعتماد بگیرد. اتفاق دوم این بود که باز برای اولین بار، خبرنگارهای خارجی را منع کردند که نزد شاه بروند. دو تا اتوبوس خبرنگار خارجی آمده بود ،ولی راهشان ندادند.

http://files.tabnak.com/pics/201008/201008161021543128.jpg

از معطلی شاه چیزی یادتان هست؟
بله،موقعی که می خواستیم برویم داخل،من کارت همراهم نبود،ولی گاردیها مرا می شناختند.یکیشان گفت ،”اسمت توی لیست نیست.“گفتم،”قضیه ضرب الاجل بوده. می خواهید بروید بپرسید.“به من می گفتند:حاجی دانیالی.گفتند،”حاجی دانیالی!روزنامه تان که دارد به ما فحش می دهد.خودت هم که آمدی عکس بگیری. اسمت هم که نیست.“گفتم،”میل خودتان است.می خواهید بروم.“خلاصه مرا راه دادند.خیلی هم عده کم بود.هفت هشت نفر بیشتر نبودیم.ایرانیها را راه دادند،اما خارجیها را راه ندادند.

لابد می دانستند آخرش ماجرا به چه شکل در می آید.
نه.شاه نمی توانست جواب سئوالاتشان را بدهد.حالش خوب نبود و آمادگی مصاحبه با خبرنگارها را نداشت.این اولین بار بود که من صدای ناله شاه را به گوش خودم شنیدم.بپرسید چرا؟

چرا؟
وقتی که نخست وزیر بالاخره آمد،شاه داشت با مرتضی لطفی از تلویریون مصاحبه می کرد. آن روز لطفی را با جیپ روزنامه اطلاعات آورده بودیم،چون اعتصاب بود و تلویریون وسیله برای رفت و آمد کارکنانش نداشت.او مصاحبه اش را که تمام کرد،دیدم فیلم دوربینم را باید عوض کنم.شاه راه افتاد که از پله ها ی هواپیما بالا برود و من به سرعت دویدم بغل پلکان.یک دستم را گرفتم به نرده و با یک دستم دوربینرا نگه داشتم و آخرین عکس را از شاه گرفتم.

همانی را که در صفحه اول روزنامه چاپ شد؟
خیر.آن را پائین پله ها گرفته بودم.این عکسی را که می گویم بالای پله هاست و تنهاست.دیدم که داشت ناله می کرد و می رفت و پایش کشیده نمی شد که برود.دستش از روی دست من که به نرده آویزان شده بودم، رد شد.دستش را گرفته بود به لبه نرده پلکان و خودش را به زور می کشید بالا.من هر جور بود دوربینم را میزان کردم و آخرین عکس شاه را در خاک ایران گرفتم .بعد هم پشت عکس نوشتم:آخرین عکس انقراض سلطنت در ایران.


با توجه به اینکه به تناسب حرفه تان ،شاه را زیاد دیده و از او زیاد عکس گرفته بودید،آن روز از نظر روحیه و رفتار چه تفاوتهائی را در او مشاهده کردید؟
اولا در تمام مدتی که منتظر بود بختیار بیاید،با دقت و نگرانی از اتاق مخصوصی که در آن بود،بیرون را تماشا می کرد و تک تک آدمها را از زیر نظر می گذراند:نگاهی بسیار عمیق و اندوهبار.فرق فرح با او این بود که فرح عجله داشت زودتر برود و یک جوری از شر شرایط و قضایائی که وجود داشت ،خلاص شود،ولی شاه این طور نبود،انگار خوب می دانست که این بار برگشتنی در کار نیست.

http://files.tabnak.com/pics/201008/201008161021542502.jpg

عکس گریه او را شما گرفتید؟
بله.علت گریه شاه هم این بود که یکی از فرماندهان او خودش را روی پاهای او انداخت و گفت،”اعلیحضرت!نروید .تکلیف ما چه می شود؟“شاه شانه های او را گرفت و بلندش کرد و گریه اش گرفت و اشکش آمد .بعد اسپند دود کردند که فیلم دوربین من تمام شد و تا آمدم فیلم را عوض کنم ،این صحنه را از دست دادم،ولی بلافاصله دویدم و خودم را از پلکان آویزان کردم و عکسی را که گفتم ،گرفتم.یک عکس تکی که پشت سرش آسمان است،ولی حالت آدمهای مریض احوال را دارد و پایش ناراحت است.

عکسهایی که شما آن روز گرفتید، در میان همه عکسهایی که گرفته شده بودند خیلی شاخص شدند، از جمله، عکس بالا رفتن شاه از پله ها را کسی نگرفته و در اندک مدتی هم این عکسها در روزنامه چاپ شدند و دست همه مردم بودند.احساس و خاطرات خود را از این واقعه تعریف کنید.

وقتی از نرده آمدم پائین،آقائی که خبرنگار اطلاعات بود و کارت ویژه هم داشت،می خواست با بختیار مصاحبه کند،به همین دلیل به من گفت،”برو به اداره تلفن بزن و بگو که شاه رفت،چون من باید با بختیار مصاحبه کنم.“من به پاویون فرودگاه برگشتم.ساعت حدود دوازده، یک بود.می دانستم که همه مطالب روزنامه آماده است و آنها معطل خبر اصلی برای صفحه اول هستند.از مسئول آنجا خواستم به من اجازه بدهد که تلفن بزنم و او هم اجازه داد .شماره را گرفتم .سردبیر گوشی را برنداشت. معاونش بود.

گوشی را که برداشت، گفت،”چه خبر جعفر؟“گفتم،”شاه رفت.“گفت،”واقعا؟“گفتم،”گریه هم کرد.“صدایش را از پشت گوشی می شنیدم که در تحریریه فریاد می زد،”شاه گریه کرده!شاه گریه کرده!“گفتم،”گوشی را بده به صالحیار.“صالحیار که گوشی را گرفت،پرسید،”خودت با چشمهای خودت دیدی؟“گفتم،”من همین الان دارم می بینم که هواپیما دارد ته باند می چرخد که بلند شود.“باز پرسید،”مطمئنی؟“گفتم،” آره بابا!شاه رفت!“ که همین تیتر شد. بله،تیتر بزرگ صفحه اول شد.

به روزنامه که برگشتید،انتخاب عکس به چه صورت انجام گرفت؟
وقتی برگشتم، فوری رفتم عکسها را دادم که ظاهر کنند.خودشان انتخاب کردند.

عکس مصاحبه با بختیار را هم گرفتید؟
بله، ولی آن روز چاپ نشد.گمانم روز بعد چاپ شد.

نگفتید احساستان از این که عکسهایتان چاپ شدند و دست به دست گشتند، چه بود؟
من این احساس را داشتم که کشور اسلامی می شود و ماجرای پهلوی،دیگر تمام شد.تحریریه شلوغ بود وهر کسی فکری می کرد.بعضیها هم حرف مرا قبول نداشتند و می گفتند شاه برمی گردد.

مثل بیست و هشت مرداد
یک چیزی شبیه به آن،ولی من جوی را می دیدم که مطمئن بودم کار رژیم شاه تمام است .اتفاقا همان روز به یکی ا ز دوستان گفتم که یک موج اسلامی شروع شده و تاریخ دارد عوض می شود.کار پهلوی تمام است.

با توجه به اینکه شما همیشه از شاه عکس می گرفتید،دچار مشکل نشدید؟
خیر.همه مرا در محلمان و جاهای دیگر می شناختند و می دانستند که اهل ”شاه بازی“نیستم.واقعا هم دنبال خیلی از مسائل نبودم.بعد هم که انقلاب شد و هفته ای یک بار می رفتم قم و عکس می گرفتم.

به هنگام ورود امام چه کردید؟
آن روز به فواصل معین مستقر شده بودیم که عکس بگیریم،چون فشار جمعیت طوری بود که هر جا که بودی،نمی توانستی از سر جایت تکان بخوری.

آیا از نخستین باری که عکس امام چاپ شد ،خاطره ای دارید؟
اتفاقا در این زمینه خاطره جالبی دارم.وقتی بود که امام در نجف اعلامیه می دادند.من داشتم می رفتم خانه که سر راهم دیدم مردم دارند تندتند کیهان می خرند.یکی خریدم و دیدم برای اولین بار عکس امام راچاپ کرده است.به سرعت برگشتم اداره.صالحیار ناهارش را خورده بود و داشت راجع به مسائل مختلف با بقیه بحث می کرد.روزنامه کیهان را بالا گرفتم و گفتم،”آقای صالحیار!ببین کیهان چه کرده!“تا عکس کیهان را دید،گفت،”بدو برو آرشیو یک عکس بزرگ از امام پیدا کن.“

مگر در آرشیو نشریه عکس امام را داشتید؟
بله در آرشیو محرمانه عکس تمام اعضای خانواده امام و حتی نوه هایشان را هم داشتیم.من رفتم و عکسی را پیدا کردم و چون روزنامه چاپ شده بود ،فوق العاده زدیم و تیتر درشت زدیم که امام خمینی از نجف ....این که از چاپ بیرون آمد ،خیلیها داوطلب شدند که سریع آن را پخش کنند،یعنی ببرند مجانی بدهند به کیوسکهای روزنامه فروشیها.در مجموع ده نفر داوطلب شدیم.یک بسته بزرگ ده تائی هم سهمیه من شد.بسته را گذاشتیم توی جیپ و با راننده مان آقای یوسفی راه افتادیم.مسیر من جاده قدیم شمیران و سید خندان و رسالت و تهران نو بود.به هر کیوسکی که می رسیدیم،به تناسب موقعیت آن، تعدادی را به او می دادیم.آنها هاج و واج نگاهمان می کردند،چون قیمت فوق العاده، پنج ریال بود که ما همان را هم نمی گرفتیم و آنها مانده بودند که چه خبر است.اتفاق جالبی که پیش آمد این بود که سر یک چراغ قرمز،یک دسته روزنامه را انداختیم در تاکسی بغل دستمان که خیال کرد اعلامیه است و همه را ریخت بیرون.به او گفتم،”نترس!اعلامیه نیست.روزنامه اطلاعات است.“به خانه که رسیدیم،هر چه را که مانده بود، توی در و همسایه پخش کردیم.

در هنگام تظاهرات ها،آیا توانستید عکس شاخصی بگیرید که تیتر شود؟
قبل از پاسخ به این سئوال باید به این نکته اشاره کنم که گرفتاری ما این بود که هیچ یک از طرفین ،ما را قبول نداشتند.

کدام طرفین؟
نه ماموران رژیم که معلوم است چرا ،نه مردمی که تظاهرات می کردند.

چرا؟
دسته اول برای اینکه نمی خواستند جائی ثبت شود که چه جنایتی می کنند و دسته دوم برای اینکه شناسائی نشوند.

بیشتر کجا می رفتید؟
می رفتیم قم.

قم برایتان مهم بود؟
بله ،همه چیز از آنجا شروع می شد.اصل جریان،آنجا بود.یک روز به ما ماموریت دادند که بروید قم،چون امروز به احتمال قوی شلوغ می شود.هنوز اتفاق بزرگ و مهمی نیفتاده بود.این اولین باری بود که درگیری شد و بعد هم چهلم قم را گرفتند و تظاهرات در شهرهای مختلف ادامه پیدا کرد.ما آن روز به اتفاق خلیل بهرامی که در صفحه حواد ث کار می کرد،همراه با راننده مان آقای موسوی با جیپی که بی سیم هم داشت رفتیم قم.به ما گفتند که از تهران،بازاریها دارند با یک اتوبوس می روند قم تا در مسجد آیت الله بروجردی..

مسجد اعظم
بله ،در مسجد اعظم اجتماع کنند . قرار بود آ یت الله حاج آقا صادق روحانی سخنرانی کنند.خلیل بهرامی همه روسای کلانتریها وشهربانیها را می شناخت.آن روزها ، رئیس شهربانی قم یک رزمی نامی بود که او را از آبادان منتقل کرده بودند قم .خلیل بهرامی با او آشنائی داشت.ما با جیپ روزنامه اطلاعات رفتیم جلوی شهربانی و بعد هم رفتیم به اتاق رئیس شهربانی.زمانی بود که آیت الله روحانی داشتند سخنرانی می کردند.خلیل بهرامی گفت که ما می خواهیم برویم عکس بگیریم و چون ممکن است شلوغ بشود و اتفاقاتی پیش بیاید،به ما کمک کنید که گرفتار نشویم.وضعیت ما طوری بود که از هر طرف که عکس می گرفتیم ،کتک می خوردیم. طبیعی است ،چون عکس به هر حال سندیت دارد . به هر حال ما این وسط گیر کرده بودیم و روزنامه هم کاری به این کارها نداشت و عکسش را می خواست.تیمسار برگشت و گفت،”می خواهید بروید مسجد اعظم چه بکنید؟از همین جا با بی سیمهای ما می توانید بفهمید که چه خبر است.“ما رفتیم و دیدیم بیست سی دستگاه گیرنده آنجا هست که بی سیمهایش در جیب تک تک مامورانی بود که در مسجد اعظم حضور داشتند.صدای آیت الله روحانی هم می آمد.ما درست موقعی رسیدیم که یک نفر فریاد زد ،”برای سلامتی فلانی صلوات بفرستید.“ وآیت الله روحانی گفتند،”هر کس صلوات بفرستد ،ساواکی است“. نفس از کسی درنیامد و سکوت مطلق برقرار شد.عده ای قرار گذاشته بودند مجلس را شلوغ کنند که ایشان با این کارش،توطئه را خنثی کرد.

بالاخره شما چه کردید؟
آن افسر،پاسبانی را در اختیار ما قرار داد.بعد قرار شد من بروم جلوی مسجد اعظم مستقر بشوم و اگر اتفاق جالبی روی داد ،عکس بگیرم.من دوربین را کار گذاشتم و منتظر نشستم.جمعیت بیرون آمد و بی آنکه کوچک ترین حرکت خارج از قاعده ای بکند،رفت!در کمال آرامش و در سکوت!غروب شد و بهرامی هم که رفته بود سراغ کیهانیها.به راننده گفتم،”خوب است دوربین و وسائلمان را زیر صندلی جاسازی و ماشین را هم جای امنی پارک کنیم و برویم حرم حضرت معصومه(س)نمازبخوانیم.“ ماشین راجای محفوظی که راه فرار هم داشت ،گذاشتیم و دو تائی راه افتادیم به طرف حرم تا نمازی بخوانیم و برویم سراغ کارهایمان یا برگردیم تهران.بیرون حرم،چادرهائی را زده بودند که پلیسهای نقابدار در آنها مستقر بودند.هوا هم کاملا تاریک شده بود.

آیا اتفاقی روی داد؟
ما داشتیم وضو می گرفتیم که یکمرتبه دیدیم هفت هشت ده نفر که چند خانم چادری هم در بینشان بود و تعدادی هم از این طرف،شعار می دهند.آن طرفیها می گفتند،”شاه دشمن قرآن شده.“ و این طرفیها هم به همین سیاق جواب می دادند.ناگهان دیدم پلیس ریخت و گاز اشک آور انداختند وسط جمعیت.من از قبل می دانستم که باید در اینگونه موارد به چشمها ،آب زد و من و یوسفی همین کار را کردیم.بعد مردم هجوم بردند به طرف حرم.یوسفی گفت،”ما هم برویم.“گفتم،”الان صلاح نیست.بهتر است از طرفی برویم که پلیس هست ،چون کارت خبرنگاری داریم و به ما کاری ندارند.“

عکس گرفتید؟
عرض کردم که دوربین و باقی وسائل را توی ماشین جاسازی کرده بودیم.تازه اگر عکس هم می گرفتیم ،هم از این طرفیها کتک می خوردیم،هم از آن طرفیها.ما تا آمدیم حرکت کنیم، دیدیم بدجوری شلوغ شده.همین طور نعلین و حتی عبا و عمامه ،این طرف و آن طرف افتاده بود و صدای تیراندازی می آمد.مانده بودیم چه کنیم که یک افسری گفت،”این دوتا را بگیرید.“خداسازی شد که همان افسر آشنای بهرامی آنجا بود و همین که آمدند ما را بگیرند،گفت،”من اینها را می شناسم.اینها خبرنگارند.“افسر قبلی به گفته او ما را آزاد کرد و گفت،”زود خودتان را از معرکه دور کنید.“من گفتم،”به یک شرط!“می دیدم که ساواکیها ،هر که را که دم دستشان می آید با چماق می زنند.شرط گذاشتم که پاسبانی را با ما راهی کنند.به هر حال به هر مکافاتی بود ،یک پاسبان ،ما را برد.رفتیم دوربین و وسائلمان را برداشتیم و رفتیم خیابان چهار مردان و من شروع کردم به عکس گرفتن و دو تا عکس گرفتم که یکی از انتهای خیابان چهار مردان بود که مردم زیر نور چراغها ایستاده بودند وشعار می دادند و این طرف هم پلیس و نیروهای امنیتی بودند.

آیا آن عکس را دارید؟
بله دارم و خبرگزاریها هم چاپ کردند.مردم شعار می دادند و پلیس هم گاهی حمله می کرد و آنها فرار می کردند.عده ای هم از بالای خانه ها آب می ریختند.

چرا؟
آب روی سر مامورها می ریختند که آنها را گیج کنند که همین طور هم می شد و خیلیهاشان نمی دانستند کدام طرفی بروند.

شما چه کردید؟
آن شب تا نزدیکیهای نصف شب در این جریانات بودیم و آن همکارمان را هم پیدا نکردیم و به راننده گفتم که برگردیم تهران.اولین شعاری که علیه رژیم داده شد در صحن حضرت معصومه(س)بود.

چه ماهی بود؟
دقیقا یادم نیست ،ولی شاه نرفته بود.

آیا تصمیم ندارید از مجموعه عکسهایتان کتابی چاپ کنید؟
عکس زیادی ندارم.همانهائی را که دارم،تصمیم دارم نمایشگاه بگذارم،ولی همه فکرم معطوف به نوشتن خاطراتم تا این تاریخ است. تعدادی از عکسها را مرتب کرده ام.باید برایشان شرح تهیه کنم. اینها برنامه هایم هستند تا ببینم کدام را می توانم عملی کنم.


[ سه شنبه 89/5/26 ] [ 3:36 عصر ] [ علی داودی ] [ نظرات () ]

این مجموعه از نقاشی‌های جالب که در کتابخانه‌ی ملی فرانسه نگهداری می‌شود نشان می‌دهد که در سال ???? چه تصوّری از پیشرفت تکنولوژی در سال ???? وجود داشته است. آتش‌نشان‌ها و پلیس‌های پرنده، قطار برقی که مستقیماً از پاریس به چین می‌رود، گشت‌های هوایی با هلیکوپتر، کفش‌های چرخدار، روزنامه‌های گویا و...

نکته جالب اینکه این عکسهاای است که بیشتر این عکسها مردم رو در حال پرواز نشون می‌ده.

تصور مردم از "ماشین جنگی سال 2000" بود. بنده‌های خدا با تمام فکر خلاقی که داشتند و سال 2000 رو تصور کردند حتی تصور ماشین جنگی مثل تانک رو نداشتند! حداکثر ذهنیتشون این بوده که یک مسلسل ببندند به یک ماشین معمولی و ...

اگر الان قرار باشه که ما سال 3000 رو به تصویر بکشیم، چی می‌کشیم؟

http://files.tabnak.com/pics/201008/201008161823504437.jpg
Flying Firemen
 


http://files.tabnak.com/pics/201008/201008161823501192.jpg
Car Shoes

 

http://files.tabnak.com/pics/201008/201008161823502931.jpg
The Barber

 

http://files.tabnak.com/pics/201008/201008161823502130.jpg
The Avenue of the Opera



http://files.tabnak.com/pics/201008/201008161823501778.jpg
The Electric Train From Paris to Beijing
 


http://files.tabnak.com/pics/201008/201008161823501591.jpg
A Rescue
 


http://files.tabnak.com/pics/201008/201008161823502183.jpg
Sentinel Advanced in the Helicopter
 


http://files.tabnak.com/pics/201008/201008161823503252.jpg
Cyclist Scouts
 


http://files.tabnak.com/pics/201008/201008161823501725.jpg
Phonographic Message



http://files.tabnak.com/pics/201008/201008161823501298.jpg
One For the Road
 


http://files.tabnak.com/pics/201008/201008161823503494.jpg
Cars of War
 


http://files.tabnak.com/pics/201008/201008161823501549.jpg
Building Site
 


http://files.tabnak.com/pics/201008/201008161823503406.jpg
At School



http://files.tabnak.com/pics/201008/201008161823501023.jpg
A Festival of Flowers
 


http://files.tabnak.com/pics/201008/201008161823504848.jpg
Airship On The Long Course
 


http://files.tabnak.com/pics/201008/201008161823503040.jpg
The Tailor
 


http://files.tabnak.com/pics/201008/201008161823502291.jpg
Flying Police


[ سه شنبه 89/5/26 ] [ 3:34 عصر ] [ علی داودی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 22
بازدید دیروز: 64
کل بازدیدها: 1655435