سفارش تبلیغ
صبا ویژن

علی داودی
 
لینک دوستان
پیوندهای روزانه

(اول سقراط)

آتن از حدود ???پیش از میلاد مرکز فرهنگی دنیای یونانی بود.فلسفه از این پس در مسیری تازه افتاد.فیلسوفان طبیعی بیشتر در اندیشهءطبیعت جهان مادی بودند.به همین جهت در تاریخ علوم از جایگاهی مهم برخوردارند .توجه آتن اینک به فرد و مقام فرد در جامعه معطوف شد.رفته رفته نوعی دموکراسی ،مجامع مردمی و دادگاه های حقوقی به وجود امد.
برای اینکه دموکراسی کار کند ،باید مردم آموزش کافی ببینند تا بتوانند در روند دموکراتیک شرکت جویند .دردوران خودمان به چشم می بینیم که چگونه هر دموکراسی جوان نیازمند بیداری افکار عمومی است .برای مردم آتن ،مهم ترین و ضروری ترین امر ،مهارت در فن سخنوری ،یعنی بیان مقصود به نحوهء قانع کننده بود .در ان موقع گروهی اموزگار و فیلسوف دوره گرد از مستعمرات یونانی به آتن هجوم آوردند .اینها خود را سوفسطایی می خواندند .این واژه به معنای (خردورز)به معنای آدم دانا و آگاه است .سوفسطاییان در آتن از راه درس دادن به شهروندان ،امرار معاش می کردند .
سوفسطاییان وجه مشترکی با فیلسوفان طبیعی داشتند .اینها هم به اساطیر کهن به دیدهءانتقاد می نگریستند.سوفسطاییان در عین حال خیالپردازیهای فلسفی بی ثمر را مردود می دانستند .عقیده داشتند پرسشهای فلسفی ،اگر هم پاسخ داشته باشد،در قدرت بشر نیست که حقیقت معماهای طبیعت و جهان کائنات را دریابند.این دیدگاه در فلسفه شک گرایی (scepticism)نامیده می شود.ولی حتی اگر هم نتوان پاسخ همه معماهای طبیعت را دانست مسلم است که مردم باید بیاموزند چگونه با هم زندگی کنند از این رو سوفسطاییان توجه خود را معطوف انسان و جایگاه انسان در اجتماع می کردند .
پروتاگوراس(???ـ??? پیش از میلاد)سوفسطایی گفت:انسان میزان همه چیزها است .مقصودش از این سخن آن است که مسئله حق و نا حق ،نیک و بد،همیشه باید در پیوند نیازها شخص مورد توجه قرار گیرد.وقتی از او پرسیدند به خدایان یونانی اعتقاد داری ،جواب داد :سوال پیچیده ای است و عمر کوتاه.سوفسطاییان معمولا آدمهای بسیار سفر کرده ای بودند .شکلهای گوناگون حکومت را دیده بودند .عرف و سنت وقوانین محلی در دولتشهرهای یونان با هم تفاوت داشت .به همین خاطر سوفسطاییان این بحث را پیش کشیدند که چی طبیعی است  و چی را اجتماع به ما می آموزد .و با این کار،راه را برای نقد اجتماعی در دولتشهر آتن هموار کردند.
برای نمونه  یادآور شدند کاربرد اصطلاحی مانند(شرم طبیعی )همواره قابل دفاع نیست ،چون چنانچه شرم (طبیعی )باشد ،پس امری ذاتی است ،چیزی است که با ان به دنیا می آییم .ولی آیا شرم به راستی ذاتی است یا اجتماع آن را به ما می آموزد؟ برای ادمهای سرد و گرم چشیده ،پاسخ لابد آسان است .برهنگی در نظر اینان (طبیعی)-فطری ـاست و ترس و واهمه ندارد شرم ـیا بی شرمی  ـدر درجه اول موضوع عرف و عادت اجتماعی است .حال می توانی حدس بزنی که سوفسطاییان دوره گرد با بیان این مطلب که حق و نا حق معیار مطلقی ندارد چه داد و بی دادی در آتن راه انداختند.سقراط ،از سوی دیگر کوشید نشان دهد که پاره ای از این معیارها در واقع مطلق و برای همیشه معتبر است.

سقراط (???ـ??? پیش از میلاد)شاید اسرار آمیز ترین چهره در سراسر تاریخ فلسفه است .سقراط سطری چیزی ننوشت .با وجود این یکی از فیلسوفانی است که بر اندیشهء اروپایی تاثیری بسیار زیاد نهاد ،و مرگ دلخراش او چه بسا این تاثیر را تشدید کرد .می دانیم که سقراط در آتن به دنیا آمد و بیشتر عمر خود را در میدانها و بازارچه های این شهر در گفتگو با مردم گذراند می گفت:درختان در بیرون شهر چیزی به من یاد نمی دهند .سقراط می توانست ساعتهای پیاپی یکجا غرق در تفکر بایستد.سقراط حتی در حیاتش هم مردی مرموز می نمود و پس از مرگ بلافاصله بانی شماری مکتبهای فلسفی گوناگون شد .همین رمز و ابهام موجب گردید که مکتبهای فکری با دیدگاههای بسیارمختلف فلسفی او را از خود بداند .زندگی سقراط را ما بیشتر از راه نوشته های افلاطون می شناسیم ،که یکی از شاگردان او بود و خود یکی از بزرگترین فیلسوفان همه ادوار شد. افلاطون شماری گفتگو ، یا بحثهای نمایش گونه دربارهء فلسفه نوشت و سقراط را در این گفت و شنودها چهرهءاصلی وسخنگوی خود ساخت .
خصلت اصلی هنر سقراط آن است که به ظاهر نمی خواهد کسی را تعلیم دهد .برعکس چنین وانمود می کند که مایل است از مخاطب چیز بیاموزد .پس به جای ان که بجای اقا معلمهای قدیمی درس بدهد به گفت و شنود می پردازد.بدیهی است اگر فقط به شنیدن بسنده می کرد فیلسوفی چنین نامدار نمی شد  و او را به مرگ محکوم نمی کردند روش او ،به ویژه در ابتدای گفتگو ،این بود که فقط سوال کند انگار که هیچ نمی داند .در حین بحث معمولا مخالفان خود را در وضعیتی قرار می داد که ضعف استدلال خود را می دیدند و سرانجام ناچار می شدند درست و نا درست را از هم تمیز دهند .سقراط که مادرش ماما بود می گفت:هنرش مانند هنر مامایی است .ماما خودش نمی زاید اما حضورش زایمان را تسهیل می کند.سقراط هم به همین منوال وظیفهءخود را این می دانست که دیگران را یاری دهد تا بینش درست به دنیا اورند.زیرا درک واقعی از درون می آید .دیگری نمی تواند ان را به ما بدهد و فقط درکی که از درون می اید می تواند به بصیرت حقیقی انجامد.
سقراط با تظاهر به نادانی مردم را وا می داشت شعور عادی خود را به کار اندازند.سقراط خود را به جهالت می زد و وانمود می کرد که خرفت است .این را تجاهل سقراطی می خوانند .این عمل اورا قادر می ساخت پیوسته نقطه ضعف تفکر افراد را نشان دهد و ابایی نداشت این کار را در وسط میدان شهر بکند.کسی که گذارش به سقراط می افتاد ای بسا در ملا عام مسخره می شد .سقراط معاصر سوفسطاییان بود .مانند انها علاقه اش بیشتر به انسان بود و جایگاه انسان در جامعه ،تا به نیروهای طبیعت.
ولی سقراط با سوفسطاییان یک فرق عمده داشت .خود را (سوفیست)یعنی فرهیخته و دانا نمی پنداشت .برخلاف سوفسطاییان برای پول درس نمی داد اری،سقراط خود را به مفهوم واقعی کلمه فیلسوف می دانست. فیلسوف در حقیقت یعنی دوستدار خرد .فیلسوف واقعی موجود به کلی دیگری است .فیلسوف می داند که به راستی خیلی کم می داند .برای همین است که مدام می کوشد به بصیرت حقیقی دست یابد.سقراط یکی از این ادمهای کمیاب بود .می دانست درباره زندگی و دربارهء جهان هیچ نمی داند و نکته مهم :ناراحت بود که این همه کم می داند.بنا بر این فیلسوف کسی است که می داند تا چه اندازه نادان است و این نادانی او را آزار می دهد.بدین ترتیب وی هنوز داناتر از همه آن کسانی است که درباره دانش خود از چیزهایی که نمی دانند لاف می زنند.سقراط خود گفت:یک چیز را خوب می دانم و آن این است که هیچ نمی دانم.داستان لباس امپراتور را فکر کنم اکثرا شنیده باشید .امپراتور در واقع لخت مادرزاد بود اما هیچ یک از درباریان جرئت نمی کردند حرفی بزنند .ناگهان کودکی فریاد کشید اهه!هیچ چیز نپوشیده است.این کودک با شهامت بود .درست مثل سقراط که جرئت کرد به ما آدمیان بگوید چقدر کم می دانیم.
سقراط فکر می کرد کسی که بر خلاف تشخیص خود عمل کند نمی تواند نیک بخت باشد و کسی که می داند نیک بختی چگونه بدست می آید حتما چنین خواهد کرد .بنابر این کسی که می داند درست چیست نادرست رفتار نخواهد کرد.زیرا چرا باید کسی به دست خود خود را بدبخت کند ؟
سقراط در سال ??? پیش از میلاد متهم شد که خدایان تازه آورده است و جوانان را به فساد کشانده است و به خدایان مورد قبول همگان ایمان ندارد.هیئت منصفهء پانصد نفره ای با اکثریت نا چیز او را گناهکار شناخت.
سقراط به احتمال قوی می توانست شفاعت بطلبد .دست کم می توانست بپذیرد که آتن را ترک کند و جان خویش را نجات دهد .ولی اگر چنین می کرد دیگر سقراط نبود .سقراط به وجدان خود و به حق و حقیقت بیشتر از جان خود ارج نهاد  و به هیئت منصفه اطمینان داد به خیر و صلاح کشور عمل کرده است.با این حال او را مجبور کردند جام شوکران را بنوشد .اندکی بعد در حضور دوستانش زهر را نوشید و جان سپرد.عیسی و سقراط هر دو حتی برای معاصرانشان شخصیتهای مرموز بودند .هیچ کدام تعالیم خود را ننوشت به همین خاطر ناچاریم بر تصویری که شاگردانشان از آانها کشیده اند تکیه کنیم.ولی این را خوب می دانیم که هر دو استاد هنر گفت و شنود بودند.هر دو به لحنی چنان مطمئن حرف می زدند که می توانست انسان را شیفته یا خشمگین سازد.و نکته دیگر که بی اهمیت نیست انکه هر دو باور داشتند از جانب کسی یا چیزی بزرگتر از خود سخن می گویند.هر دو با انتقاد از هر گونه بیداد و فساد به مبارزه با قدرت جامعه روز برخواستند و سرانجام هر دو جان بر سر اعمال خود گذاشتند.


[ چهارشنبه 88/10/30 ] [ 8:56 صبح ] [ علی داودی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 100
بازدید دیروز: 80
کل بازدیدها: 1617757